شعر شهادت اهل بيت (ع)

همۀ هستم رفت

ای مدینه همۀ هستم رفت
آفتاب حرم از دستم رفت
در حرم نور دو عینم گم شد
ماهتاب حسنینم گم شد

غروب بی تو

غروب بی تو بودن را خودت بانو تصور کن
نگاه حسرت من را خودت بانو تصور کن

کنارم باش تا آخر, فلانی داشت می خندید
غرور تلخ دشمن را خودت بانو تصور کن

لطف الهی

روی لبان هر کسی هم جا نمیگیرد علی
هم وصف او با هرقلم معنا نمیگیرد علی

لطف الهی شاملش باید بگردد بی گمان
درسینه ی هر ناکسی سُکنی نمیگیرد علی

بانوی با هیبت حیدر

ای ذکر مناجات شب و خلوت حیدر
ای شیر ِ زنان , بانوی با هیبت حیدر
جز حیدر کرار , که قدر تو شناسد ؟
غیر از تو که داند به جهان قیمت حیدر

بنام حضرت زهرا

بنام نامى مادر بنام حضرت زهرا
بنام دخت پیمبر دلیل خلقت دنیا

بنام نامى عشق و بنام همسر حیدر
خداى من چه بگویم,چگونه میشود آخر؟

لطف فراوان

نور زهرا عین ظلمت را درخشان می‌کند
نور حق را از دل ناحق نمایان می‌کند

کیست این بانو که هر شب وحی می آید بر او؟
حضرت جبرییل را در خانه مهمان می‌کند

قلب علی

میگن تموم مردم دنیا
مادر ستون سقف هر خونه س
مردی که بی همدم بشه گریه ش
خاموش و بی فریاد و مردونه س

کوچه

 

وسط کوچه جلو چشم همه تا افتاد

به روی چادر زهرا رده یک پا افتاد

دیگرآن دست برایش بخدادست نشد

تا غلافی به روی بازوی زهرا افتاد

مرد مظلوم مدینه

ببار ای مرد مظلوم مدینه
برای من برای بچه‌هامون
منم دارم برای تو می‌بارم
برای غصه‌های بچه‌هامون

آغوش مادر

برای بردن داغی چنین خبر گرم است
خبر رسیده به چیدن سرِ تبر گرم است

اگرچه مادر خانه به بستر است ولی؛
تنور خانه سه ماه است بیشتر گرم است

خورشید بهشت

غیر تو ای که همانند تو پیدا نشده ست
کنیه ی هیچ کسی ام ابیها نشده ست

نور در نوری و لبخند تو خورشید بهشت
مثل ذات تو خدا هیچ احدی را نسرشت

سه ماهه پیر شدی

خدا مرا بکشد تو سه ماهه پیر شدی
چه آمده به سرت از زمانه سیر شدی
توان حرف زدن هم نمانده در بدنت
چه قدر فاطمه جانم تو گوشه گیر شدی

دکمه بازگشت به بالا