شعر شهادت اهل بيت (ع)

آسمان زندان

دهمین اختر امامت و دین
بیست سال از مدینه دور افتاد
گاه گاهی فقط دل شیعه
بهر تبعید او به شور افتاد

عالم بسوزد در غم آن

قربان آقایی که بی منت عطا دارد
در روستا اندازه دنیا گدا دارد

دستی که آوردیم سویش پرشد و برگشت
یک دست هم در محضر خوبان صدا دارد

دعای من

 
 

دخیل بسته‌ام امشب پرِ عبایت را
مگر نگاه کنی حال این گدایت را

ز من زُراره بساز ای امامِ خوبی‌ها
خدا به دست تو داده فقط هدایت را

تجلی ی نور


هر شیعه شاملش شده لطفِ هدایتش
شیری که شیر ها همه مست از عنایتش

ایمان شیر ها به تماشا کشیده شد
جایی که رد نمودِ خلائق امامتش

هیئت

.
بی وقفه بی مقدمه هیئت گرفتنی ست
هیئت گرفتنی ست سعادت گرفتنی ست

از موقع ورودیه تا آخر دعا
هر حاجتی در این دو سه ساعت گرفتنی ست

بی بی جانم

چه خوب آموختی تحت لوای مادرت باشی
تمام عمر زیر سایه ی تاج سرت باشی
صدف باشی و بی اندازه فکر گوهرت باشی
خودت میخواستی تحت الشعاع خواهرت باشی

نخ چادرت

تو زیبا شدی کوه و دریا شدی
یه باغی پر از عطر گل ها شدی
یه همدم تو غم ها برای علی
یه زهراترین بعدِ زهرا شدی

چشم ابری

مادر روز های دلتنگی
بانوی گریه های طولانی
می شد از موج اشک هر روزت
اسمان مدینه طوفانی

پسرانم فدای حسین

خون قلبم نه ز داغ پسرم ریخت حسین
آسمان از غم تو روی سرم ریخت حسین

زینب آن نیست که پیش از سفر از پیشم رفت
از غم موی سپیدش جگرم ریخت حسین

مزارت عرش اعلا شد

چه گام استواری در دفاع از اصل دین داری
به راهی که در آن هستی بدون شک یقین داری

تو هم ام الادب هستی و هم ام البنین هستی
ارادت های دیرین بر امیرالمومنین داری

ام الشهید

ای جبرئیلم تا خدایت پرکشیدی
از مادر چشم انتظارت دل بریدی
جز ام لیلا کس نمیفهمد غمم را
من پیر گشتم تا چنین تو قد کشیدی

ام الشهید

با اینکه عمری در دواوین کهن هستی
ام البنین! اما فراتر از سخن هستی
مانند زهرا از تو بوی گریه می آید
ام البکای دیگری در شعر من هستی

دکمه بازگشت به بالا