شعر شهادت اهل بيت (ع)

یاس سپید

یاس سپیدی بوی خاکستر گرفته
آتش ز هرم شعله های در گرفته

هر روز فضّه دانه دانه می شمارد
آلاله هایی را که از بستر گرفته

ضربه کاری بود و مادر بی هوا از پا فتاد
بسکه غافلگیر شد, روی زمین درجا فتاد

گوشوارِ مادرم در کوچه شد پخشِ زمین
نقش سیلی بر رخِ انسیهٔ حورا فتاد

چکنم بی تو

چکنم بی تو اگر زنده بمانم,چکنم
کاش میشدکه درا ین شهر نمانم,چکنم

تاسحرخواب نداری ودعاگوی منی
شده بیماری تو قاتل جانم,چکنم

یک زن و یک لشکرِ نامرد

ما به جای مادر خود پشت در بودیم کاش
او سپر شد بر علی ما هم سپر بودیم کاش

یک زن و یک لشکرِ نامرد ؛ این انصاف نیست
روبروی مردهای بی جگر بودیم کاش

حرف از علی(ع) بود و تمام تکیه گاهت
رفتی سپر باشی! خدا پشت و پناهت

اما ورق برگشت و‌ آوردند هیزم
کم کم به غارت رفت حالِ روبراهت

غرورم را شکسته

شب و کابوس از چشمِ منِ کَم سو نمی‌اُفتد
تبِ من کَم شده اما تبِ بانو نمی‌اُفتد

غرورم را شکسته خنده‌ی نامحرمی یارَب
چه دردی دارد آن کوچه که با دارو نمی‌اُفتد

خانه وحی

صدبار قدرش برتر از بیتُ الحرام است
این خانه ای که قبله ی دارُالسّلام است

این آستان , جایی ست که حتّی کنــیزش
در خلوت خود با ملائک هم کلام است

خیرالنِسا

صدایِ ناله هایِ دَر می آید کیست مولا جان ؟
نمی دانم ولی انگار محتاج است زهرا جان

برایِ نان فقیران اینچنین در را نمی کوبند
مگر آنها که می خواهند بِستانند از ما جان

مَظهرِ توحید

این دست که بر گـردن پیمانه نشسته ست
در سجده به خاک درِ میخانه نشسته ست

گر عاشقت از عقل فراری ست , دلیلش
این است که با مَردم دیوانه نشسته ست

شبِ غربت

خانه‌ای که شُده خاکِ سه امامش, جبریل
خانه‌ای که نرسد بر سرِ بامش جبریل
خانه‌ای که به سویش بود قیامش جبریل
خانه‌ای که به درش بود سلامش جبریل

بغض گریه

مادرم خورد برزمین یک روز
پیش لبخندِ تلخِ این مَردم
من غرورم شکست رویِ زمین
پدرم شرمگین و سردرگم

راه عشق

نخواست غیر علی هیچ تکیه گاه دگر
اگر نرفت به جز راه عشق راه دگر

برای کشتن او یک بهانه کافی بود
نیافتند به جز عاشقی گناه دگر

دکمه بازگشت به بالا