شعر شهادت اهل بيت (ع)

مزد رسالت

 

این چند روزه لرز تنت بیشتر شده

شاید تو را هم از قفس غم رها کنند

این آب از گلوی تو پایین نمی رود

بس کن دگر ٬ بگو پسرت را صدا کنند

 


زهر کینه

خودش تنها خبر از داغ های بیکرانَش داشت
که مانند علی(ع) خنجر میانِ استخوانش داشت

امان از کینهٔ دیرینه! میدانم که پیش از زهر
بلا و خونِ دل٬ در لقمه هایِ خشکِ نانش داشت

شهید شد پدر تو

چنانکه درد ز مرهم جدا نخواهد شد
غم از نگاه تو یکدم جدا نخواهد شد

محرم و صفر و فاطمیه, نه هر روز
دل تو لحظه ای از غم جدا نخواهد شد

کنج غربت بودی

ظلم از نفس حق تو مدهوش نشد
این شدت غربتت فراموش نشد
حرف دل و ایمان تو هم گوش نشد
تبعید شدی نور تو خاموش نشد

ای هست و بودِ خلقت

ای آفتاب, سایه نشین جمال تو
ای عمر خضر, بسته به آب زلال تو
ای نیستی خلق دو عالم, زوال تو
ای هست و بودِ خلقت و هستی, وبال تو

پسرش آمده به بالینش

بین بستر در اوج تنهایی
بی صدا مانده شیونش انگار
با لبی تشنه از جفای زهر
لرزه افتاده در تنش انگار

ای دومین یاحسن ِ آل علی ع

سامرایی می شوم وقتی هوایی می شوم
از زمین پر می کشم غرق رهایی می شوم

سیّدی ای دومین یاحسن ِ آل علی ع
تو کریمی که چنین گرم گدایی می شوم

گلدسته

حسن شدی که کریمان فقط دوتا باشند
دوتا کریم در عالم برای ما باشند

حسن شدی که اگر از بقیع برگشتند
کبوتران همه راهی سامرا باشند

صـفایِ امامِ سامرّا

دلم برایِ حرم تنگ می شود به خدا
مـنم گـدایِ عـطایِ امـامِ سامـرّا

خدایِ عَـزَّوَجَل می دهد مَـدَد بزنم
دَم از مـرام وُ صـفایِ امامِ سامرّا

بر پای سفره ی تو نشستیم

پا از گلیم بیشتر انداخته گدا
وقتی به خاک پات سرانداخته گدا
اطراف صحن بال و پر انداخته گدا
گر سوی گنبدت نظر انداخته گدا

ما گدای دو یا حسن هستیم

 

آنکه بر محضر شما نرسد
مطمئناً که تا خدا نرسد

بهتر است اینکه زیر خاک رود
آن سری که به سامرا نرسد

روضه غربت تو

مثل بغض از وسط حنجره برخاسته ایم
همچو اشک از غم یک خاطره برخاسته ایم
با دو صد حاجت و درد و گره برخاسته ایم
به هواى حرم سامره برخاسته ایم

دکمه بازگشت به بالا