تربتش عطرِ کربلا دارد
غربتش روضه ی رضا دارد
گنبدش , آسمان…طلایش, نور
روزها , گنبدِ طلا دارد
تربتش عطرِ کربلا دارد
غربتش روضه ی رضا دارد
گنبدش , آسمان…طلایش, نور
روزها , گنبدِ طلا دارد
مانند شمعی پیکر تو بی صدا سوخت
در شعله های سرکـشِ زهر جفا سوخت
قـرآن ناطـق بـودی و با خود نگفتیـم
ای مُصحف توحید آیاتت چرا سوخت؟
از شام تا هشام فقط ناامید شد
پیش رقیه آخر سر روسپید شد
از سَم گذشته بود, دلیل شهادتش
این بود که مصائب زینب شدید شد
روضه بخوان برایِ کس و کارِ ما مِنا
افتـاده از نَفَــس دل و دلـدارِ ما مِنا
ده سال روضه یِ عطش و سوختن بخوان
گودال و ازدحام و تنِ بی کفن… بخوان
در دو روز زندگی غربت فراوان دیده ام
بارها از پیکر خود, رفتن جان دیده ام
از غروب روز عاشورای سال شصت و یک
بر دل زهرایی ام زخمی نمایان دیده ام
شمهای ترم از کودکیم تر شده است
زندگی نامه من داغ مکرر شده است
بدن لاغر و این قامت خم شاهد که
روزها با چه غم دل شکنی سرشده است
ای آنکه قبرت بی چراغ و سایبان است !!!
روضه نمی خواهی !! مزارت روضه خوان است
گلدسته ات سنگی ست , روی تربت تو
گنبد نداری … گنبد تو آسمان است
هجوم ِ موجِ بلا را به چشم خود دیدم
غروبِ کرببلا را به چشم خود دیدم
به سر زنان پیِ عمه به روی تل رفتم
ذبیحِ دشتِ منا را به چشم خود دیدم
به آستانِ صاحبِ احترام می کنم سلام
به یادگـارِ کـربلا و شـام می کنم سلام
به خاکهایِ این حرم… به حُرمتِ خدایی اش
تمام قـَدْ به حالتِ قیام می کنـم سلام
هر جا کلاس درس شما برگزار شد
با شور و شوق روح الامین رهسپار شد
هر حرف غیر حرف شما فانی است, شکر
حرف شماست بین کتب ماندگار شد
پا به پای پدر سفر کردم
در میان خرابه سر کردم
پدرم بینِ ریسمان بود و
با رقیه پدر پدر کردم