شعر شهادت اهل بيت (ع)

کهنه پیرهن

این نیزه در نیامده آن نیزه میرود

داد از فلک که داد تورا در مى‌آورد

مثل دو تکه چوب لبت را به هم نزن
الآن برات آب پیمبر مى‌آورد

گودال قتلگاه

ناله بزن ؛ با ناله از گودال لشگر را ببر
زینب بیا , این شمر با پا رفته منبر را ببر

چون مادر خود بر کمر چادر ببند ای شیر زن
از زیر دست و پای این مردم برادر را ببر

تازه عروس

دیدم به چشم, واقعه درد آورى

بر نیزه ها سرى و عزادار, مادرى

دیدم عروس فاطمه با موى سوخته

مى گشت روى خاک به دنبال معجرى

من نوکر حسینم

هر چند که از داغ تو مرثیه به دوشم
یک آهِ عزا را به دو عالم نفروشم

من طایر قدسم به زمین آمده ام تا
از برکه ی اندوه تو یک جرعه بنوشم

باب النجات

همینکه ذکر احادیث قال باقر شد

عجین دل همه با کردگار غافر شد

یگانه عالم دین پیمبرست باقر
عزیز حضرت زهرا و حیدرست باقر

عزادار کربلا

باز روزی ما غم است آقا

اشک با دیده محرم است آقا

فرصت گریه با امام زمان

باز امشب فراهم است آقا

یا ولی الله

خوشابحال دلی که به دلبری برسد
به سفره ی کرم ذره پروری برسد
همه رعیت ارباب میشویم اما
غلام باادب اینجا به برتری برسد

بازهم سوخت لبم

نینوا را سوزاند
ناله‌ام عاقبت این بیتِ عزا را سوزاند

به عبا پیچیدم
میکشم آه , همین آه عبا را سوزاند

عطرِ کربلا

تربتش عطرِ کربلا دارد
غربتش روضه ی رضا دارد

گنبدش , آسمان…طلایش, نور
روزها , گنبدِ طلا دارد

قـرآن ناطـق

مانند شمعی پیکر تو بی صدا سوخت
در شعله های سرکـشِ زهر جفا سوخت

قـرآن ناطـق بـودی و با خود نگفتیـم
ای مُصحف توحید آیاتت چرا سوخت؟

یا باقرالعلوم

از شام تا هشام فقط ناامید شد
پیش رقیه آخر سر روسپید شد

از سَم گذشته بود, دلیل شهادتش
این بود که مصائب زینب شدید شد

افتـاده از نَفَــس

روضه بخوان برایِ کس و کارِ ما مِنا
افتـاده از نَفَــس دل و دلـدارِ ما مِنا

ده سال روضه یِ عطش و سوختن بخوان
گودال و ازدحام و تنِ بی کفن… بخوان

دکمه بازگشت به بالا