شعر شهادت اهل بيت (ع)

از روی علی بسکه رخ خویش گرفتم

 

 

در بسترم و خسته ام و تاب ندارم
شبها من از آن ضربه در خواب ندارم

انگار بعید است دگر زنده بمانم
برگونه به جز گریه و سیلاب ندارم

لا یمکن الفرار

پرونده ام شده است پر از اشتباه, آه
شرمنده ام از این سر و روی سیاه, آه

حمد شفا برام بخوانید نیمه شب
دل مرده ام ازین همه کوه گناه, آه

غربت مادر

دخترم, ارثیه ی غربت مادر مال تو
پر کشیدن مال من, این دو سه تا پر مال تو

داغ من مال علی, داغ علی هم مال من
حسنین و غم این دو تا برادر مال تو

دلخوشی زندگیم

یک و ماه و نیمه گوشه ی خونه
افتادی و بی حال و بی جونی
هرشب نگاهت با دلم میگه:
دلخوش نباشم , که تو می مونی

حیف شد!زندگىِ خوبى بود

 

چشم هایت به آسمان باز و
در سکوتت هزارتا حرف است
لااقل ناله اى بزن خانم
جمله نه…آهِ تو دوتا حرف است…

حرمت ذوی القربی

باغنچه شکست شاخه ی طوبی را
میخواست عزادار کند دنیا را
میرفت که بشکند میان کوچه
پیش همه حرمت ذوی القربی را

مـثلِ ابرِ بهار می بارم

مـثلِ ابرِ بهار می بارم
در عزایِ نگار می بارم

نَفَسم بـَند آمده نفسم
شده ام بی قرار می بارم

انسیه الحورا

یا قادر و یا قاهر و یا من هو الهو
دیگر رسیده صبر صدیقه به یک مو

شب ها فقط ذکرش شده عجل وفاتی
این روزها که درد بسته خنجر از رو

مادرِ کـرب و بلا

شالِ مشکـیِ غمِ تو به گدا قیمت داد
اشکِ روضه به غلامانِ تو حیثیت داد

مادرِ کـرب و بلا… مادرِ گریه… وَالله
فاطمـیه به حرم حُرمت و حُـرِّیت داد

زهرای من

قلبم بدون بودن تو
یک لحظه آرامش نداره
دنیا با من از وقتی رفتی
دیگه سر سازش نداره

ای مسیحا نفسم

ای مسیحا نفسم از چه بریده نفست
رفتی و زود برآرورده شد آخر هوست

با پرزخم چگونه تو شکستی قفست
زتو شرمنده نشد تاکه شوم دادرست

لااقل کاش

شعله در شعله دل کوچه پر از غم می شد

کوچه در آتش و خون داشت جهنم می شد

“باید آتش بزنم باغ و بهار و گل را….”

روضه مکشوف تر از آن چه شنیدم می شد

دکمه بازگشت به بالا