شعر شهادت اهل بيت (ع)

یا صادق آل عبا…

بیاموزند تا در مکتبت , مردم صداقت را
به نام تو سند کردند شش دانگ ولایت را

تورا از شش جهت خواندند مولای ششم چونکه
به دست خویشتن داری زمام کلّ خلقت را

هتک حرمت

تصور کن امامی دور تو مأمور هم باشد
به ضرب و شتم تو مأمور هی معذور هم باشد

درون خانه با ناموس خود باشی و جز اینها
به هتک حرمت از بالا بر او دستور هم باشد

شهر مدینه

گفتم خلیل زاده ام آتش عقب کشید

دستى به روى شانه من با ادب کشید

لعنت بر انکه اتش از او با حیاتر است

از پشت سر لباس مرا با غضب کشید

یا امام صادق علیه السلام

درحسرت یارجان به لب شد

 مردی که بزرگ آسمان بود

برروی محاسن سفیدش

اشک دل زخمی اش روان بود

انقلاب علم

از حدیث لوح می آید مقامات اینچنین
که ندارد هیچ کس جزتو کرامات اینچنین
مانده درتوصیف یک شأن تو ابیات اینچنین
سالها محکوم عشق توست, نیات اینچنین

ناگهان سجّاده را

ناگهان سجّاده را از زیر پایش می کِشند
مثل حیدر در میان کوچه هایش می کشند

نامسلمان ها به فکر سنّ وسالش نیستند
پابرهنه,بی عمامه ,بی عبایش می کشند

شیخ الائمه…

میخواهـَم امشَب رُک بگویَم دَردهـا را
پَس خوش نَدارَم دیدنِ نامَردهـا را

هـَرکس که با نامِ عَلی خوش گَشته حالَش
شیرِحَلالِ مادَرَش باشَد حَلالَش

بانی روضه ها…

تو امیر و عزیز و آقایی

صادقی از تبار طاهایی

بانی روضه های سقّایی

بین آتش به یاد زهرایی

شیخ الائمه…

مردم شهر را دعا می کرد
ذکر حق بود, لب که وا می کرد

عمر خود, خرج مکتبِ حق کرد
نفسش ظرفِ مس طلا می کرد

یا صادق آل عبا…

کاش میشد بگذارند مُهیا گردد
شبِ او صبح به محرابِ مصلا گردد

شبِ او صبح نشد , نیمه شب او را بردند
تا که با زخمِ زبان آن شبش احیا گردد

ارثِ زهراییِ

دوّمین بار است در شهر نبی , در سوخته
خانه ی اَمنی به دست یک ستمگر سوخته

کمتر از خون گریه کردن حقّ این مرثیّه نیست
آستــان صـادق آل پیـمبـر سوخــته

خورشید علم

منبر شرف گرفت زنام مطهرت

صدها ابوبصیر گدایند بر درت

هرکس نشست چند دقیقه برابرت

عیسی شدست از نفس ذره پرورت

دکمه بازگشت به بالا