با عدالت باز آب و دانه را تقسیم کرد
قسمت همسایه و بیگانه را تقسیم کرد
بارها بین یتیمان بار روی شانه را
بعد در بازی خمید و شانه را تقسیم کرد
با عدالت باز آب و دانه را تقسیم کرد
قسمت همسایه و بیگانه را تقسیم کرد
بارها بین یتیمان بار روی شانه را
بعد در بازی خمید و شانه را تقسیم کرد
باز هم لخته ىِ خون روىِ سَرَت مى بینم
من بمیرم ! چِقَدَر روىِ شما آشفته ست
تَرَکِ روىِ سَرَت خوب نشد…من چه کنم
از چه رو اینهمه گیسوى شما آشفته ست؟
امشب هوای خانه ی مولا گرفته است
حال و هوای دوری زهرا گرفته است
زینب دوباره یاد غم کودکی خویش
در کنج خانه گوشه ی در را گرفته است
اگر غلط نکنم چون کتاب وا شده بود
سرى که با دم تیغ از وسط دوتا شده بود
چنان شدید به سر خورده بود ضربه ى خصم
که اَبرو وانِ بهم متّصل جدا شده بود
رو لباى ما یتیما بعد از این
حتّى یه ثانیه لبخند نمیاد
کاش میشد خون ماهارَم بریزن
حالا که خون سرش بند نمیاد
خستگی تنت از بال و پرت معلوم است
حال و روزت ز نماز سحرت معلوم است
مرگ من , مرگ حسین و حسنت سرفه نکن
چقدر لخته ی خون دور و برت معلوم است
خانه ویران شده ام غُصه ی بابا سخت است
حرفِ دیگر بزن امشب غمِ فردا سخت است
دیدنِ رویِ تو و لخته یِ خونها سخت است
سوختم از نَفَسَت سوختن اما سخت است
باز هم روضه نخوان روضه یِ زهرا سخت است
خون تو می چکد از عمق شکاف سر تو
خون دل میخورد امشب به خدا دختر تو
گر چه با پارچه ای زخم سرت را بستم
می کند آب مرا سرخی پلک تر تو
آه … ای کوفه ببین مولای من جان بر لب است
از فراق و دوری زهرا چگونه در تب است…
آه … ای کوفه ببین این دختر دردانه را…
خوب یادت باشد این ناموس حیدر , زینب است
پوریا باقری
تا صبح گردِ بسترت آرام می پرم
شاید دوباره بال بگیری کبوترم
شد قسمتم دوباره پرستاری ات کنم
بابا بگویم و تو بگویی که دخترم…
قرآنِ زینب سوره ات کوتاه تر شد
بابا چرا افطارت امشب مختصر شد
نان و نمک خوردی به زخم من نمک خورد
دختر شدن خیلی برایم درد سر شد
ﺑﺎ ﮔﺮﻳﻪ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩ, ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻧﮕﺎﺵ ﮐﺮﺩ
ﺗﺴﺒﻴﺢ ﺭﺍ ﺑﺪﺳﺖ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺩﻋﺎﺵ ﮐﺮﺩ
ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻣﻲ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﻧﻤﮏ ﮔﻴﺮ ﺯﻳﻨﺐ ﺍﺳﺖ
ﻭﻗﺘﻰ ﺑﺠﺎﻯ ﺷﻴﺮ ﻧﻤﮏ ﺭﺍ ﻏﺬﺍﺵ ﮐﺮﺩ