تو فاطمهای جلوهی انوار الهی
تو فاطمهای بیبدل و لا یتناهی
تو قبله و… دلها همه تا کوی تو راهی
عالم شده با نور تو روشن, به نگاهی
شعر شهادت اهل بيت (ع)
این روزها مسیر حیاتش عوض شده
شهر مدینهای که صراطش عوض شده
از یاد رفت «آل محمد» به راحتی
بعد از پیامبر, صلواتش عوض شده
چهها کرده این شهر با ما پس از تو
همه خوب بودند اما پس از تو…
ندارد خریدار آه غریبان
شده کار مردم تماشا پس از تو
آمده موسم تنهایی و حیران شده ام
دادم از دست تو را, سخت پریشان شده ام
رفتی و بعد تو من پاره گریبان شده ام
نظری کن چقدر بی سر و سامان شده ام
دائما از بعد پیغمبر اذیت می شوم
خیلی از تنهایی حیدر اذیت می شوم
تا که می بینم کسی جای علی این روزها
بین مردم می رود منبر اذیت می شوم
بر شانه می آورد تا بانو نیافتد
آرام تا این شمع از سوسو نیافتد
پروانه بود و دورِ مادر چرخ می زد
حتی نگاهی بر جلالِ او نیافتد
دلتنگ بهاریم بهاری که نداریم
دنبالِ مزاریم مزاری که نداریم
دریاب زمین را به قراری که نداریم
این چشم بیارا به غباری که نداریم
بخند, گریه ات آخر مرا ز پا انداخت
مرا ز پا و تورا دیگر از نوا انداخت
به جان من بخورد درد تو, نخور غصه
غم تو لرزه به اندام مرتضی انداخت
دیدم هجا هجا نفست در تلاطم است
در هر نفس نفس زدنت قافیه گم است
حرفی بزن دوباره غزلواره ی علی
خورشید من, که محو رخت ,ماه وانجم است
ای شعرِ ناسروده ی هستی کلام تو
آیاتِ آسمانی وحی است نام تو
عرشِ خداست گوشه ی ایوان بام تو
حالا به التماس نشسته امام تو
باید آیینه را قسم بدهم
صورتت را به من نشان بدهد
دیدن روی ماه تو, تنها
میتواند به من توان بدهد