التماست می کنم چشمان خود را باز کن
ای همه پشت و پناهم بحر خود اعجاز کن
از نفس افتاده ام جان علی حرفی بزن
من به پایان آمدم خیز و مرا آغاز کن
شعر شهادت اهل بيت (ع)
سنگدل ها بی امان برگ و برم را می زدند
پشت در ناباورانه باورم را می زدند
لرزه بر جان همه اهل حرم افتاده بود
لحظه ای که با لگد درب حرم را می زدند
از این مسیر پر از غم نمیشود رد شد
از این مصیبت اعظم نمیشود رد شد
چهل نفر همه در کوچه…کوچه ای باریک
حساب کردم و دیدم نمیشود رد شد
خوب شد تاریخ رفتن آنچنان معلوم نیست
خوب شد تاریخ , مهجور و زمان معلوم نیست
خوب تر اینکه سه راوی , دور از هم گفته اند
وقت را بسیار کردند و به ما کم گفته اند
دخت نبی که در ره دین جان فدا نمود
در کار خود به ختم رسل اقتدا نمود
آن قهرمان فتح و ظفر همچنان پدر
با جان خویش یاری دین خدا نمود
هنوز نیومده رفتی, قرارمون این بود؟!
گل همیشه بهارم, بهارمون این بود؟!
یادت میاد که می گفتی کنار هم باشیم
عزیز قلب علی, نوبهارمون این بود؟!
رهایم که نمیسازد همین کابوس وتکرارش
همین خواب پریشان و شب و اندوه و آزارش
پدر ناگفته می داند من این را خواندم امشب از
نگاهِ سر به زیرِ او خجالت های بسیارش
اشک از دیده ی خونبار بیفتد سخت است
هر کجا بستر بیمار بیفتد سخت است
اوج این واقعه را جان علی می داند
خانم خانه که از کار بیفتد سخت است
قرار من چه کسی بعد تو قرار علیست
پس از تو بانوی خانه! که خانه دار علیست؟
تو جسم و جان منی بین قبر خوابیدی
و این مزار, مزار تو نه مزار علیست
من بمیرم ولی اینقدر عذابت نکنند
وسط کوچه و در جمع عتابت نکنند
همه ی نیتم این بود که این مردم پست
جلوی زینب و کلثوم خرابت نکنند
کمان شده الف قامت نگار علی
خزان فتاده به باغ گل بهار علی
کجاست حضرت ختمی رسل ببیند که
شکسته حرمت بانوی با وقار علی
آمدم تا که عزادار تو مادر باشم
بین روضه زمصیبات غمت تر باشم
آمدم پشت در خانه ی تو منتظرم
تا که اذنم بدهی سائل این در باشم