ویران شود آن کوچه که مادر زمین خورد
بین گذر با دیده های تر زمین خورد
زهرا و حیدر آینه بودند, هم را
زهرا زمین که خورد, پس حیدر زمین خورد
ویران شود آن کوچه که مادر زمین خورد
بین گذر با دیده های تر زمین خورد
زهرا و حیدر آینه بودند, هم را
زهرا زمین که خورد, پس حیدر زمین خورد
یک کوه غم به سینه تلمبار می شود
وقتی ز درد فاطمه بیدار می شود
این روز ها نماز شب او نشسته است
وقت قیام دیده ی او تار می شود
دل ما را ببر کنار خودت
تا مدینه به آن دیار خودت
آسمان به این بزرگی را
کرده ای مرکز مدار خودت
بغضی میان قلب دشمن ها بماند
وقتی که دست مرتضی بالا بماند
بعد از نبوت میرسد وقت امامت
تا پیروی از ظلم بی معنا بماند
نگاهم کن منم زینب… که هستم تشنه ی رویت
نبینم ناخوش احوالی, خودم هستم دعاگویت
چه باشی صاحب منبر, چه باشی کنج این بستر
همیشه قبله ی من هست محراب دو ابرویت
چرا کنارِ علی , پوشیه به سَر داری؟
ندیده ام که کنارم نقاب برداری
همیشه سینه سِپَر بوده ای عزیزِ دلم
چرا خمیده شدی , دست بر کمر داری؟
چند روزی بیشتر, این خانه مادر دار نیست
چند وقتی میشود که مادرم هشیار نیست
فضه آرامش بکن… خونابه ها را جمع کن
این صدای سرفه های قبلی هربار نیست
خزان رسیدو به گلزار من شرار انداخت
رسید هیزم و آتش به شاخسار انداخت
دری که ساختم آخر به من خیانت کرد
گرفت آتش و خود را به روی یار انداخت
عاقبت کار خودش را کرد این در فاطمه
عاقبت دیدی که محسن گشت پرپر فاطمه
تو امانت پیش من بودی و حالا همسرت
می کِشد هر دم خجالت از پیمبر فاطمه
هنگام گریه های جگرسوز هر شبت
بنگر که صورت حسنت سرخ می شود
با زخم سینه ی تو و با سرفه های تو
پیراهن سفید تنت سرخ می شود
مسعود اکثیری
صیدی که زیر پای چهل نانجیب رفت
باید که استخوان تنش جا به جا شود
با زور دست دختر خود هم تکان نخورد
دیگر کمر نمانده برایش که پا شود
مسعود اکثیری
اول هرچیز را حیدر مشخص می کند
آخرش تکلیف را کوثر مشخص می کند
حیدری نیمه ابری یا حسینی شدید
پس هوای خانه را مادر مشخص می کند