تو خوب بودی عزیزم نظر زدند تو را
مقابل پسرانت به در زدند تو را
تو خوب بودی عزیزم پر تو سالم بود
طواف کردی علی را شرر زدند تو را
تو خوب بودی عزیزم نظر زدند تو را
مقابل پسرانت به در زدند تو را
تو خوب بودی عزیزم پر تو سالم بود
طواف کردی علی را شرر زدند تو را
صـدا صـدای دَر و مـادری که پشـتِ دَر است
صدا صدای شکستن , دَری که شعله ور است
حـرامـزاده چـنـان با لگد به دَر کوبـیـد ,
که بارِ شیشه شکست و دو دست , روی سَر است
چون تار پود خلوت شبهای او گسست
وقتی کمر به خدمت مولود کعبه بست
وقتی دلش ز غربت شیرخداشکست
سجاده پهن کرد و به دستش قلم نشست
ای خفته زیر خاک چه خاکی به سر کنم
باور نداشتم که به قبرت نظر کنم
ای همسفر به خواب و خیالم نمی رسید
با تو نه بلکه با سر تو من سفر کنم
آغاز شد تا ماجرا در آن دوشنبه
بیچاره شد شیر خدا در آن دوشنبه
در حین صحبت کردن بانوی حیدر
یک مرتبه زد بی هوا… در آن دوشنبه
اصلا نگفتی در کنارت حیدری داری؟
هی رو گرفتی و ندیدی همسری داری؟
ام ابیهای پدر؛ ام علی بودی
بر گردن من نیز حق مادری داری
از خانه ات تا عرش راهی نیست زهرا
دیگر مجال سوز آهی نیست زهرا
از تنگ نای این در و دیوار برخیز
بهتر از اینجا تکیه گاهی نیست زهرا
نمی شود دو سه شب بیشتر بمانی تو
خودت که جان علی صاحب الزمانی تو
هنوز سنی نداری که قد کمانی تو
ببخش خیری ندیدی از این جوانی تو
امداینجا که محشرى باشد
بوى زهراى اطهرى باشد
خواهرى را ندیدم این گونه
مثل این زن برادرى باشد
به همین خانه سر زدن تنها
بال و پر کشیدن و آنگاه
تا کنار تو پر زدن تنها
مثل فرهاد نام شیرینت
دیده بر راهم و با گریه کمی آرامم
محتضر ,خسته ,از این بی کسی ایامم
ازهمان کودکی ام روزی من هجران شد
چهارده سال هم از وصل پدر ناکامم
ﺗﺎ ﮐﯽ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﺳﻼﻣﯽ ﺑﺮﺳﺎﻧﻢ
ﺍﺯﺗﻮﺧﺒﺮﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﻧﮕﺮﺍﻧﻢ
جان بی تو به لب آمده ﺍﯼ ﭘﺎﺭﻩ ﺟﺎﻧﻢ
دلگیرم ازین شهر و روا , نیست بمانم