آخر این شرک خفی را علنی خواهمکرد
و پرستیدن او را شدنی خواهمکرد
من به تنهایی از این جام نخواهمنوشید
همهٔ اهل جهان را حسنی خواهمکرد
شعر شهادت اهل بيت (ع)
همیشه صبح و شبم غرق صحبت حسن است
که زنده روح من از این محبت حسن است
اگر که بی حسنم سمت دوزخم ببرید
کلید جنت من در رضایت حسن است
سرمایه ی ما گریه برای حسن است
کاشانه ی ما دارالعزای حسن است
هرکس که بیفتاده گره بر کارش
محتاج نگاه پر عطای حسن است
نوشته اند به وصفت که محترم بودی
میان شهر مدینه مسیح دم بودی
همیشه سفره ی لطفت گدا فراوان داشت
عزیز فاطمه, از بسکه باکرم بودی
خوش آن دلی که شده دائما سرای حسن
دل خراب منو لطف یک دعای حسن
تمام زندگی من فدای آن کس که
تمام زندگی او شده فدای حسن
حسن شدی که غریبی همیشه ناب بماند
رد دو دست ابالفضل روی آب بماند
حسن شدی که سوال غریب کیست در عالم
میان کوچه و گودال بی جواب بماند
از تیر نشسته بر بدن میگویم
از دوختن کفن به تن میگویم
با هر نفسم حسین گفتم اما
با هر طپش قلب”حسن” میگویم
دردی در این دل است که درمان نمیشود
داغ عزای کوچه که پایان نمیشود
درمان دل به زهر هلاهل شنیده ای
دردم به غیر زهر که درمان نمیشود
جنگ با زهر چونکه تن به تن است
اثرش مستقیم بر بدن است
زهر در واقع اولین اثرش؛
روی هر فرد, خشکی دهن است
حروف, جامه ی اوزان دریده اند زتن
ردیف کرد به اندام شعر خویش کفن
قلم به سینه ی خود می زند ز ماتم او
و اشک می چکد از هر هجا هجای سخن
همیشه از همه دور و برش اذیت شد
هم از غریبه هم از لشگرش اذیت شد
غریبه ها که به جای خود, این امام غریب
چقدر از طرف همسرش اذیت شد
مجتبی گل پسر فاطمه بود
همه جا دور و بر فاطمه بود
پارهای جگر فاطمه بود
شاهد چشم تر فاطمه بود