شعر شهادت اهل بيت (ع)

تیر بلا رسید و دلم را نشان گرفت

تیر بلا رسید و دلم را نشان گرفت
آتش به سینه ام زد و تاب وتوان گرفت

عمری ز خاطرات گذشته گریستم
شکرخدا که زهر ازاین خسته جان گرفت

بزم حسن حال وهوایش فرق دارد از ابتدا تا انتهایش فرق دارد

بزم حسن حال وهوایش فرق دارد
از ابتدا تا انتهایش فرق دارد

اینجاهمه کاره کریم اهل بیت است
آقا نگاهش بر گدایش فرق دارد

قصد من تا شما رسیدن بود دست از از غیر تو کشیدن بود

قصد من تا شما رسیدن بود
دست از از غیر تو کشیدن بود

تا تو هستی دلم چه غم دارد
آنکه دارد تو را چه کم دارد

وقتی بنای خلقت دل را گذاشتند

وقتی بنای خلقت دل را گذاشتند
آن را به عشق روی تو شیدا گذاشتند

هر دل که مایل قَدِ سرو تو دلبر است
بهرش کنار, جنّت اعلیٰ گذاشتند

غمی ناشنیده

دیدم به چشم خویش غمی ناشنیده را

در یک غروب سرخ بلای عدیده را

با ناله ام زمین زمان گریه می کتد

از مادر ارث برده ام این اشک دیده را

گیسوی آرامش به دست باد افتاد

گیسوی آرامش به دست باد افتاد
راه گریز صید بر صیاد افتاد

آتش ز خرمنگاه سینه زد زبانه
بر پیکر توحید خورده تازیانه

آب میدید به یادِ قمرش می افتاد

ناله یِ واعطشا بر جگرش می افتاد
آب میدید به یادِ قمرش می افتاد

بی سبب نیست که از جمله یِ “بَکّائون” است
اشک از گوشه یِ چشمانِ ترش می افتاد

منت از این خانواده هر کسی بهتر کشید

منت از این خانواده هر کسی بهتر کشید
درد طعنه از زبان این و ان کمتر کشید
تا در این خانه باشم ابرویم میدهند
در به در شد هرکسی که دست از دلبر کشید

بعد از پدر بقیه عمرش طرب نداشت

بعد از پدر بقیه عمرش طرب نداشت
شوری اشک دست کمی از رطب نداشت
از سال شصت و یک به دلش غم نهفته بود
غیر از حسین واژه ای دیگر بر لب نداشت

آسمان هم خجل از چشم تو و بارانت

آسمان هم خجل از چشم تو و بارانت
آخری نیست بر این گریه بی پایانت

آب می بینی و طفل و گل و سقا و جوان
بیشتر می شود انگار غم پنهانت

بسته راه چاره دید و گریه کرد

بسته راه چاره دید و گریه کرد
طفل بی‌گهواره دید و گریه کرد
دختر آواره دید و گریه کرد
روسری پاره دید و گریه کرد

تو یادگار حسینی که کربلا دیدی

تو یادگار حسینی که کربلا دیدی
شبیه عمّه ی مظلومه ات بلا دیدی
“سری به نیزه بلند است”را شما دیدی
و غارت حرم و خیمه گاه را دیدی

دکمه بازگشت به بالا