شعر شهادت اهل بيت (ع)

غریبانه

چون جام ِزهر غریبانه سر کشید

فریاد زدخدا و عبا را به سر کشید

پنجاه وچند سال موسا به کوچه ها

پنجاه وچند مرتب آه از جگر کشید

لحظۀ جان دادن

جانم فدای لحظۀ جان دادن او

کار خودش را کرد آخر سر, زن او

مانند کوچه باز غافلگیر گشته

بسیار جانسوز است ساکت ماندن او

پرچم سبز

در طشت می ریزد جگر اما کمی سبز

انگار می ریزد به زخمش مرهمی سبز

با حرف ها آنقدر می شد سنگباران

آمد کنار اشک سرخش همدمی سبز

کریم دیار تنهایی

ای کریم ِدیار ِ تنهایی

خاک بوس ِدَرَت شکیبایی

حسنی تو,حسن, حسن اما

بیشتر ازسه بار زیبایی

اصلاً بکِش به دار مرا

مثل کسیکه روی لبش یارضا رضاست

کارم فقطحسین حسین وخدا خداست

بی روضه های این دهه از دست می روم

آری دوایعاشق کرببلا بلاست

وصیت

حرف از وصیت های آخر میزنی بابا

از پیش زهرایت کجا پر میزنی بابا 

این لحظه ها یاد گذشته کرده ای انگار

حرف از وصیت های مادر میزنی بابا

رنگ کبود

آقایمان آمد عبا روی سرش بود

رنگ کبودی برتمام پیکرش بود

درکوچه یادماجرای کوچه افتاد

یافاطمه یافاطمه ذکرلبش بود

روضه رضا

آمد از راه و کشید آرام عبا رویِ سرش

یعنی امروز ست روزِ ناله‌هایِ آخرش

هر قدم رفت و نشست و دست بر پهلوگرفت

میکشد خود را به سویِ خانه مثلِمادرش

غم مارا تماشا کن

دو چشم بی رمق وا کن پدر جان

غم مارا تماشا کن پدر جان

همه پشت و پناه ما تو هستی

نظر بر حال زهرا کن پدر جان

چشمی که یک دریا

چشمی که یک دریا حسینی اشک دارد
تازه تواند بر حسن یک قطره بارد
حتماً غریبیِ حسینش را چشیده
آنکه غریبیِ حسن را خون ببارد

حس میکنم

حس میکنم رفتار تو تغییر کرده
این روزها کردار تو تغییر کرده
هم صبح و ظهر و هم سرشب دیدن من
می آیی و گفتار تو تغییر کرده

رسول مهربانی…

روزی که قلبم داغ دار مادرم بود

بابادلم خوش بود دستت برسرم بود

بابادلم خوش بود هستی در بر من

هستی همیشه هم پدرهم مادر من

دکمه بازگشت به بالا