شعر شهادت اهل بيت (ع)

از هر طرف رفتم

از هر طرف رفتم غمی آمد به جانم

از این طرف عمه,از آن سو خواهرانم

در پیچ و تاب چشمهای هرزه باید

جوشن برای معجر زنها بخوانم

آیینه زاده ام

آیینه زاده ام که اسیر سلاسلم

هجده ستاره بر سر نیزه مقابلم

ما را زدند مثل اسیران خارجی

دارم هزار راز نگفته در این دلم

سهل ساعدی

ای سهل در این کوچه ها بال و پرم سوخت

از سوز درد تازیانه پیکرم سوخت

از بسکه خاکستر به رویم ریخت دشمن

عمامه را بردار که موی سرم سوخت

زهر اشکی شد

زهر اشکی شد و کانون دعا را سوزاند
بند بند من افتاده ز پا را سوزاند

آسمان تار شده و جرعه ی آبی این زهر
پاره های جگر غرق بلا را سوزاند

دلسوخته

دلسوخته,شبیه دل خیمه ها شده

مانند پاره پیروهنی نخ نما شده

دارم هنوز بر سرم عمامه ای که سوخت

بغض گلوی سوخته ام بی صدا شده

قصددارم

قصددارم عشق را گریان کنم
با مدد از فاطمه طوفان کنم
مرد جانبازی اگر هستی بمان
ورنه این غمنامه را هرگز مخوان

با سوز قلب

با سوز قلب پاره پاره گریه می کردی
با چشم های پر ستاره گریه می کردی

 دل های نزدیکانتان که جای خود دارد
 که آب می شد سنگ خاره, گریه می کردی

مداوا گریه

درد بسیار , مداوا گریه
ارث جامانده زهرا گریه
روزها ناله و شبها گریه
آب میخورد , ولی با گریه

گلی پرپر

گلی پرپر اگر باشد تمام است

تنی بی سر اگر باشد تمام است

برای ذبح یک بی جان خسته

فقط خنجر اگر باشد تمام است

تو که بر چشم

تو که بر چشم خلق جا داری

نوری و جلوه ی خدا داری

نور چشمان حضرت سجاد

ریشه در باغ هل اتی داری

دلی شکسته

دلی شکسته وچشمی زگریه,تردارم

گشوده ام پر اگر نیت سفر دارم

اگرچه ماه محرم خزان شدم اما

همیشه چند دهه روضه در صفردارم

پنجمین شمس

پنجمین شمس فروزنده عالم هستم

آخرین حلقه شبهای محرم هستم

شود از تربت بی شمع و چراغم معلوم

سند غربت ذریه آدم هستم

دکمه بازگشت به بالا