شعر شهادت اهل بيت (ع)

اسیری و غربت

به زردی رخ زردت ,قسم که پژمردم

کنار بسترت ای گل ,شکستم و مردم

تو بستری شدی و قبل رفتنت خود را

شبیه رفتن مادر چقدر آزردم

چیزی شبیه رایحه

چیزی شبیه رایحه ای می وزید و رفت

شبها به شانه ؛ نان و رطب می کشید و رفت

افسوس قدر و منزلتش را نداشتند

تا درجوار کوثر خود آرمید و رفت

انا الیه راجعون

وقتی که با نان ونمک افطار می کرد

انگار که با فاطمه دیدار می کرد

هی شیر را از پیش خود می زد کنار و

هی دخترش باچشم تر اصرار می کرد

نعره های یا حیدر

اینهمه اعتبار و عزّت را از کجا می توان گرفت؟! اینجا

از همین نعره های یا حیدر  از همین ناله های یا زهرا

از همین لحظه های زیبایی که در آن می شود خدا را دید

از دم یا علی که در شب قدر می  بَرد قدر قلب ما بالا

ضربه شمشیر

ای که از صورت خونین تو غم ریخته است

با تماشای تو یکباره دلم ریخته است

چه به روز سر تو آمده آخر بابا

سرت از ضربه شمشیر به هم ریخته است

سر ِ شکسته

ای قرار ِ دلِ پریشانم

که ز دل آه میکشی گاهی

با من ِ دل پریش حرفی زن

گریه ام را اگر نمیخواهی

مشک اشک

ای تیغ گرچه خون به رخم هاله کرده ای

من را رها از این غم سی ساله کرده ای

سی سال می شود که شده گریه قوتِ من

شوق وصال می چکد از هر قنوت من

سفره ای ساده

آسمان بود و سفره ای ساده

آسمان و تدارک کلثوم

آسمان و غریبیّ و ناله

آسمان و حکایت مظلوم

تیغ زهر آلود

امشب علی میریزد اشک باورش را

در کوفه می گوید اذان آخرش را

روی لبش انا الیه راجعون است

در آسمان ها دوخته چشم ترش را

دلشوره

دیشب فلک دیدی چه خاکی بر سرم کرد

یک بار دیگر رخت ماتم در برم کرد

دیشب که اشهد گفتنت ذکر لبت بود

امن یجیب ورد لبان زینبت بود

یک جور زدند که از دو زانو افتاد

یک جور زدند که از دو زانو افتاد

یا فاطمه ای گفت و به پهلو افتاد

از شدت ضربه سر فقط باز نشد

چه فاصله ای بین دو ابرو افتاد

خسته از کوفیان و بی دردی

 
می رود سمت مسجد کوفه

با دلی خسته از زمانه‌ی خود

خسته از کوفیان و بی دردی

غرق اندوه بی کرانه‌ی خود

دکمه بازگشت به بالا