شعر شهادت اهل بيت (ع)

آهِ مظلوم ماجرا دارد

 شب جمعه به لب نوا دارد

نفسش بوی کربلا دارد

به روی سر در حسینیه اش

پرچم صاحب اللوا دارد

کربلا , خیمه , معجر و آتش

قامت آسمان خم است امشب

دل عالم پر از غم است امشب

از دو دیده به وسعت دریا

خون ببارم اگر کم است امشب

شهر را طاقت دیدار نبود

اولین حادثه این بار نبود

ولی انگار که تکرار نبود

 صحنه انگار شبیه آن روز

شهر را طاقت دیدار نبود

میان کوچه باریک گیر افتادم

منی که بر همه عالم گره گشا بودم

میان موج مصیبات مبتلا بودم

همیشه غفلت اصحاب دردِسر ساز است

به وقت فتنه چه بی یارو آشنا بودم

درد می کشد

وقتی کسی زمین بخورد درد می کشد

هر کس نفس زنان بدوَد درد می کشد

او هم شبیه مادر سادات فاطمه (س)

از ضربه های دست و لگد درد می کشد

نوای مادر

دلم به غیر شما با کسی موافق نیست

گلی به عطر خوش پیچک و شقایق نیست

به دست اتش دوزخ همیشه در بند است

به نامی نامی تو هر کسی که عاشق نیست

آه… پیراهنم شده خاکی

پیرمردی که حضرت جبریل

زائر غربت نگاهش بود

کوچه ها را همین که طی می کرد

صد فرشته کنار راهش بود

مرد روضه ها

ناگهان سجّاده را از زیر پایش می کِشند

مثل حیدر درمیان کوچه هایش می کشند

 نامسلمانان به فکر سنّ وسالش نیستند 

پابرهنه,بی عمامه ,بی عبایش می کشند

سَیِّدَنَاالغَریب

دوباره هیزم و آتش دوباره فاجعه ای

دوباره ضربه ی سنگین دست واقعه ای

چقدر مردم پست مدینه نامردند

دوباره هر دو سر کوچه را قرق کردند

خیمه نشین

آقای من! تنها در این دوره زمانه

بار فراقت می کشم بر روی شانه

کاری ز دستم بر نمی آید ببخشید

جز این که صبح جمعه می گیرم بهانه

هرم آتش

هرم آتش حال انسان را دگرگون می کند

درد تنهایی انسان را صد افزون می کند

هر کسی یک بار شرح ماجرایش را شنید

کوه هم باشد دلش را سخت محزون می کند

شعله ها پشت در

شعله ها پشت در خانه ی حق برپا شد
زنده یکبار دگر داغ غم زهرا شد
گویی آتش زدن خانه در اینجا رسم است
خانه هایی که در آن نام علی احیا شد

دکمه بازگشت به بالا