شعر شهادت اهل بيت (ع)

ناگفته ها

ناگفته ها دارد دل غم پرورت با من

حرفی بزن از گوشۀ چشم ترت با من

بانوی محجوبم بیا و در میان بگذار

شرح بلایی را که آمد بر سرت با من

به فکر حال خودت باش ارغوانی من

حریر سبز نبوت چه شد که چین خوردی ؟

به همسرت که نگفتی کجا زمین خوردی

پس از نبی تو فقط غصه و فقط سیلی

برای یاری اسلام و حفظ دین خوردی

گریه نکن …

قلب غریب همسفرت درد می کند

این روزها که بال و پرت درد می کند

 ریحانه پیش پای علی کم بلند شو

پهلوی مانده بین درت درد می کند

مادرمان زود پیر شد

قدری که داشت قدر مسلّم زیاد بود

خون دلی که خورد کمش هم زیاد بود

او نور خلقت است که در نور خلقتش

زاویّه‌های روشن مبهم زیاد بود

دست به پهلو

تا بیاید اجلش ذکر هوالهو دارد 

بانویی که همه شب دست به پهلو دارد

  چند وقتی ست که پنهان شده زیر چادر

تا نفهمیم چه رازی به گُل رو دارد

زینب دوم علی

عاشقان در حجاب یکدگرند

پرتو آفتاب یکدگرند

گاه تصویر قاب یکدگرند

همه زیر نقاب یکدگرند

عقیله القریش

از نام شما سکون یا که وقار آمده است

به هر کجا صبر شما به کار آمده است

 

بنت الحسین و اما سکینه وار

بر شما مُدام رنج بیشمار آمده است

نگاه خسته

نگاه خسته ی تان ماتمی به دل انداخت

برای سینه ی ما روضه ی محرم ساخت

دوباره پیرُهن مشکی عزای شما

و باد می وزد از مشهد رضای شما

جواب با خنده

سالهاوقتِ   دعایِ   سحرم   خندیدند

درسیه چالبه اشکِ  بصرم  خندیدند

سالها  شد سپری در غل  و  زنجیر عدو

و  به آزردگی   بال  و پرم  خندیدند

چشمهایش همه را

چشمهایش همه را یاد خدا می انداخت

لرزه بر جان و دل تک تک ما می انداخت

پا برهنه همه بر بُشر شدن محتاجیم

نظری کاش که بر ما, گذرا می انداخت

باب الحوائج

مشکل گشای کارها باب الحوائج

ذکر توسّل های ما باب الحوائج

دارد هوای شیعه را باب الحوایج

پیوسته می گوییم «یا باب الحوائج»

فشار این غل و زنجیر

فقط نه قلب زنِ زشت کاره میشِکند

که در غمم دلِ هر سنگ خاره میشِکند 

چنان زده است که بعضی از استخوانهایم

ترک ترک شده با یک اشاره میشکند

دکمه بازگشت به بالا