شعر شهادت اهل بيت (ع)

هرم آتش

هرم آتش حال انسان را دگرگون می کند

درد تنهایی انسان را صد افزون می کند

هر کسی یک بار شرح ماجرایش را شنید

کوه هم باشد دلش را سخت محزون می کند

شعله ها پشت در

شعله ها پشت در خانه ی حق برپا شد
زنده یکبار دگر داغ غم زهرا شد
گویی آتش زدن خانه در اینجا رسم است
خانه هایی که در آن نام علی احیا شد

دل دریایی ام

دل دریایی ام دریای خون شد

پر از انّا الیه راجعون شد

 

هوا را از جفا لبریز کردند

برای عشق دندان تیز کردند

 

نفس نفس زدنم

نفس نفس زدنم را حسین می بیند

جراحت بدنم را حسین می بیند

نحیف هستم و آتش به جانم افتاده

و شعله های تنم را حسین می بیند

آتش گرفت خانه

آتش گرفت خانه سرت درد می کند
انگار باز هم کمرت درد می کند
سنی ازت گذشت تو شیخ الائمه ای
دارد تمام دور و برت درد می کند

بدنت آب شد ز زهر ولی

گر چه در خاک رفت , پیکر تو

دیگر از تن جدا نشد سر تو

دود آتش ز خانه ات بر خواست

پشت در جان نداد همسر تو

بوی دود

امشب چرا اینقدر نورانی ست؟

شاید کسی نان می پزد شاید

شاید کسی نذری پزان دارد

بدجور بوی دود می آید!

خیمه های حسین

به غمزه ای نظرت صد مه و ستاره کشید

نظاره تو ابوحمزه و زراره کشید

غریب هستی و چون مادرت نشد آقا

سر مزار شما گنبد و مناره کشید

شیخ حرم

وقتی آن بی صفت از چشم, حیا را انداخت

با عزیز دل زهرا سر دعوا انداخت….

دید از پیش بنایش به زمین خوردن نیست

تازیانه زد و از پشت عبا را انداخت

طنین هق هق

 طنین هق هق باد و فغان کوچه ی سرد

 صدای خنده ی نحس سواره ای  ولگرد

 دوباره روضه ی تلخ طناب و دست امام

 زمانه مثل علی با شما چه بد تا کرد!؟

زمین خوردی

کشید بند طناب و شما زمین خوردی

 شبیه مادرتان بی هوا زمین خوردی

 تمام آینه ها ناگهان ترک خوردند

 مگر چقدر شما با صدا زمین خوردی؟!

لبِ پُرخون

نه فقط بادِ خزان برگ و برش را سوزاند

زهر از راه رسید و جگرش را سوزاند

دست و پا می‌زد و ساعات نَفَس‌گیری داشت

لبِ پُرخون , دلِ صدپاره…چه تقدیری داشت

دکمه بازگشت به بالا