شعر شهادت اهل بيت (ع)

زهر جفا

این که از زهر جفا جای به بستر دارد

طشتی از خون دل خویش برابر دارد

چشم هایش به در و منتظر آمدنی ست

زیر لب زمزمهٔ مادر مادر دارد

ای سنگ تربتت

ای سنگ تربتت دل غم پرور حسن

شمع مزار توست دو چشم تر حسن

شب شد دوباره یاد تو کردم دلم گرفت

آغوش وا کن آمدم ای مادر حسن

 

چار طاق عرشِ

ای چار طاقعرشِ خدا خیمه ی غمت

وی کهکشان,ستاره‌ای از خاک مقدمت

قدّوسیانتراوش انفاس قدسی‌ات

فرماندهی ارضو سماء رتبه ی کمت

مزار خاکی و بی سایبان

وقتی که در عزای شما گریه می کنم

همواره با خدای شما گریه می کنم 

با هر قدم به کوچه ی باریک شهرتان

در بین کربلای شما گریه می کنم 

یک بوریا کفن به تن آسمان شده

امشبکران درد دلم بی کران شده

بارانابرهای غمم بی امان شده

بازاین دل از غریبیتان حرف می زند

ازغربتی که همدم آن یک جوان شده

کم گریه کن

کم گریه کن که گریه امانت بریدهاست

گویا که وقت رفتن بابا رسیده است

حق داری از غمش به سر و سینه می زنی

چون مثل او کسی به دو عالم ندیده است

ناقه ی غم

از سر ِناقه ی غم شیشه ی صبر افتاده

همه دیدند که زینب سر قبر افتاده

چشم او در اثر حادثه کم سو شده است

کمرش خم شده و دست به زانو شده است

روضه ی گودال

بر پیکر تو به نیت حد می زد
بی آنکه کمی شود مردد می زد

دست شفا کجاست

دست شفا کجاست که بیمار شد دلم
بر گیسوی تو باز گرفتار شد دلم

دیدم از دور

دیدم از دور اخا پیکرت افتاد به خاک
گونه ی راست خوش منظرت افتاد به خاک

خنده بر …

 خنده بر پاره گریبانیمان می کردند

 خنده بر بی سر و سامانی مان می کردند

 پشت دروازه ی ساعات معطل بودیم

 خوب آماده ی مهمانی مان می کردند

فقط به عشقِ تو

دلی که درقفسِ آهِ آتشین مانده


فقطبه عشقِ تو در غربتِ زمین مانده


بزرگِقافله, این بار تو شمارش کن


برایماندنِ من, چند نازنین مانده؟

دکمه بازگشت به بالا