دیدم هجا هجا نفست در تلاطم است
در هر نفس نفس زدنت قافیه گم است
حرفی بزن دوباره غزلواره ی علی
خورشید من, که محو رخت ,ماه وانجم است
دیدم هجا هجا نفست در تلاطم است
در هر نفس نفس زدنت قافیه گم است
حرفی بزن دوباره غزلواره ی علی
خورشید من, که محو رخت ,ماه وانجم است
«زبانحال امیرالمومنین (ع)»
شاید آن روز پر هیاهو ,تو
مانده ای پشت در زبانم لال
بین نامحرمان در آن کوچه
یکه وبی سپر زبانم لال
من و روضه خواندن که کار همیشه ست
نه آن روضه هایی که بی اصل و ریشه ست
همان روضه ی سنگ های مزاحم
و آیینه ای که لگدمال تیشه ست
زبانحال امام حسن (ع) با حضرت عباس (ع)
عباس! زهرا جلوهاش پیغمبری بود
نقشش برای حفظ آیین, حیدری بود
عباس, اسلام نبی, اسلام زهراست
معیار کفر و دین همانا مادر ماست
بعد از نبی, دست علی شد بسته عباس
از کینههای عدهای اسلامنشناس
عباس من, جانِ علی و جانِ مادر
این کوچه را در ذهن خود حک کن برادر
عباس میدانی چه خاکی بر سرم شد؟
این کوچه روزی قتلگاه مادرم شد
تا در سقیفه غاصبان را نصب کردند
با حیلهای از ما فدک را غصب کردند
با مادرم رفتیم حق را پس بگیریم
باغ فدک را از کف ناکس بگیریم
ناگاه, آن دیو سیاه و مشرک و پست
از ره رسید اینجا و راه مادرم بست
عباس, اینجا مادرم زهرا زمین خورد
طوری زمین افتاد گفتم مادرم مرد
عباس, این کوچه حسن را پیر کرده
با غصهها جان مرا زنجیر کرده
عباس, میدانی غم ناموس سخت است
یک عمر, حزن و حسرت و افسوس سخت است
عباس, زخم مرتضی خیلی نمک خورد
ناموس او در کوچهها از بس کتک خورد
آه ای یل امالبنین, ای شیر حیدر
زهرا کشی رسم است اینجا, ای برادر
ناموس زهرا را مراقب باش, عباس!
دور و بر کلثوم و زینب باش, عباس!
امیر عظیمی
شبهای درد و نافله و بیقراری ام
چشم خداست شاهد شب زنده داری ام
گاهی میان گریه که از هوش میروم
اشک علیست آنکه میاید به یاری ام
چه قدر,شیشه ی عمر تو زود می شکند؟
کبوتری که پرش شد کبود می شکند
سقوط اگر چه سرآغاز پرشکستن هاست
پرِ پرنده ی تو در صعود می شکند
قلب دنیا سنگ شد وقتی که آن در می شکست
باید از شرمندگی انجا زمین سر می شکست
فاجعه تازه رقم می خورد وقتی کوچه دید
در کمال بهت مردم قلب حیدر می شکست
خون به دلم نکن هنوز جوونی
تو میتونی هنوز پیشم بمونی
فاطمه تو زندگی حیدری
برای بچه های من مادری
ذکر زمین و آسمان ها “وای مادر “
دم پاره ی روز و شب ما “وای مادر”
حتی ملائک مجلس روضه گرفتند
پیچیده در عرش معلا “وای مادر”
خسته ای از جفای شهر ولی
بهر رفتن چنین شتاب نکن
بی تو ماندن تصورش سخت است
خانه را بر سرم خراب نکن
این گریه های بی سخن اشکال دارد؟
یا این که چشمان حسن اشکال دارد؟
هرروز می شوئی سه دفعه پیرهن را
زهرا مگر این پیرهن اشکال دارد؟
شأنش ز حدِّ فکر و گمان ها فراتر است
وز هرچه گفته اند و شنیدیم, برتر است
عالَم اگر همه ز سبوی علیست, مست
امّا ز یک تجلّی او, ماتْ حیدر است