دل نیست آن دلی که نباشدسرای تو
زنده نباشد آنکه نمیرد برای تو
از هرچه گفته اند و نوشتند,برتری
محو است انتهای تو در ابتدای تو
دل نیست آن دلی که نباشدسرای تو
زنده نباشد آنکه نمیرد برای تو
از هرچه گفته اند و نوشتند,برتری
محو است انتهای تو در ابتدای تو
گاه نعمت گاه کیفر سر به راهم می کند
گاه یک لبخند دلبر سر به راهم می کند
دیده ام پرواز را گر چه زمین گیرم ولی
بال و پر های کبوتر سر به راهم می کند
روزی که شود “اذاالسماالنفطرت“
وانگه که شود “اذاالنجومالنکدرت“
من دامن تو بگیرم اندر سئلت
گویم صنما “بای ذنب قتلت“