میان معرکه آتش گرفت گیسویم
نشست دست پلیدی به روی مینویم
از آن شبی که ز ناقه فتادم, ای بابا
رمق نمانده در این دست و پا و پهلویم
میان معرکه آتش گرفت گیسویم
نشست دست پلیدی به روی مینویم
از آن شبی که ز ناقه فتادم, ای بابا
رمق نمانده در این دست و پا و پهلویم