ام ابیها

ابری گریست بر سر شهر و نماند و رفت
از شعرهای چشم سپیدش نخواند و رفت

هجده بهار آمد و روی دل زمین
یک هاله از حریر بهشتی کشاند و رفت

یا زهرا(س)

دوباره زارو زمین گیر اومدم
روسیاهم که باتأخیر اومدم
مثه هرشب تو معطلم شدی
دوباره سرقرار دیر اومدم

فاطمه جان

ای که با دست ورم کرده ی خود پای منی
با نفس های کمت نیز مسیحای منی

ماه ماه است عزیزم چه گرفته چه هلال …
رو بگیری ز علی ، باز تو زهرای منی

کی قلب نازک تو رو شکونده

دوباره گریه کردی زیر چادر
کی قلب نازک تو رو شکونده
شبیه شمعی که می سوزه نم نم
تموم شدی چیزی ازت نمونده …

مظلومه زهرا(س)

سر سفره نشست و با یک آه
لقمه برداشت گفت بسم الله

گفت این لقمه ها گلوگیر است
شهر از ماتم نبی سیر است

زهرای من

قربونت برم چرا بلند شدی؟
چرا انقد آب و جارو میکنی
من که میدونم با چه شرایطی
خودتو پهلو به پهلو میکنی

یا فاطمه الزهرا(س)

در چشم خلق حضرت عالیجناب شد
هرکس برای نوکری اش انتخاب شد

وقت شنیدن از غم زهرای مرضیه
عمری ثواب کرد دلی که کباب شد

یا زهرا(س)

فقط میخوانمت،دریا که شوری بی کران داری
چرا دریا ؟ که در قلبت حدودی بیش از آن داری

برای رفت و آمدهای اهل آسمان گویا
به سمت عرش از هر جای خانه پلکان داری

زهرا خدانگهدار

گویم به چشم خونبار ، زهرا خدانگهدار
رفتی ولی به اجبار ، زهرا خدانگهدار

جان بر کف ولایت ، ای مادر شجاعت
مقتول راه ایثار ، زهرا خدانگهدار

پُشت غم پنهان شدم

پُشت غم پنهان شدم ، شاید مرا پیدا کنی
کاش مثل قبل در را تو به رویم وا کنی

چاه‌ها آرامش من را تمنّا می کنند
نخل‌ها تنهایی من را تماشا می کنند

منو ببخش

همسر خونه ی من عزیز من
حیدر من پهلوون صف شکن
بمیرم غم توی چهرت نبینم
حرف شرمنده گیو دیگه نزن

سوختی پیش نگاهم

آتش گرفتی ، سوختی پیش نگاهم
جانِ علی قربانِ تو ، پشت و پناهم

بین در و دیوار گیر افتاده بودی
انگار در ، تکیه زده به تکیه گاهم

دکمه بازگشت به بالا