بردیا محمدی

السلام ای نفسِ شاه خراسانی ما

عاشقی..،نقطه ی پایانی درماندگی است
عاطفه..،مزّه ی شیرینیِ سرزندگی است
عشق..،در مکتبِ توحیدی ما،بندگی است
فِیضِ دارندگی اصلاً به برازندگی است

یا اهل بیت النبوه

آفتاب از افق میمنه دل کند،آمد
بر لب آینه‌ی غمزده لبخند آمد
کوچه از هَمهَمه ی بال مَلَک بند آمد
آخرین برگه‌ی پیغامِ خداوند آمد

مولای من

مجال نُطق ندارد زبان تقریرم
نیامده است قلم پای کارِ تحریرم

صفر تمام شد و یارم از سفر نرسید…
چِقَدر چشم بدوزم به قابِ تأخیرم

ساحتِ عرش

ساحتِ عرش ، غرق غم ها بود
جگری در حصار سَم‌ها بود

ناله ی او به آه بند شده
دادِ انگورها بلند شده

موکب به موکب

فرش سیاه جاده نقش ردِّپا داشت
آئینه ی روحی ترک خورده جلا داشت
این خاک،خاک پاک،عطری آشنا داشت

انگار بوی تربت مُهر مرا داشت

اِبنُ الکرم

به نام نامیِ شیرجمل به نامِ حسن
قیام کرده شجاعت به احترام حسن
رسیده پرتو نوری ز اوج بامِ حسن
کشیده باده ی خود را به سمت جامِ حسن

گریه شد کارم

بعدِ دوری از تو تنها گریه شد کارم پدر
روضه ی بی وقفه ام ، در حال تکرارم پدر

من چه شب‌هایی که پای نیزه‌ات خوابم نبرد
پس خیالت تخت ، امشب با تو بیدارم پدر

بی بی جانم

صد زخم به بال و پر ، کبوتر دارد
این یاس نشانه های مادر دارد

با سر به حضور او مشرف شده است
بابا چه ارادتی به دختر دارد!

 بردیا محمدی

سودِ ماتمش را دیده ام

در زیان عُمر ، سودِ ماتمش را دیده ام
پس خدا را شُکر می گویم غمش را دیده ام

از نخستین نسلِ خِلقَت ، گریه بر او باب شد
داستان جبرئیل و آدمش را دیده ام

استکان چای روضه

عشق وقتی نام خود را اوّل دفتر گذاشت
کار هر دلداده را بر عهده‌ی دلبر گذاشت

صبح خِلقَت هرکسی از خالِقَش نقشی گرفت
در کنار نام ما هم واژه ی “نوکر” گذاشت

لطف عشق

به لطف عشق ، غمِ آه پروری داری
به سمت سینه ی عُشاق معبری داری

همیشه نام تو اشک مرا درآورده
حسین! خاصیتِ گریه‌آوری داری

طنین شادی عُشاق

خُمار غَمکده‌ ها ساغرِ شعف کم داشت
طنین شادی عُشاق ضرب و دف کم داشت

نشست چهره‌ی دلبندِ عشق در قابی…
برای داشتنش ، عرش ، قوسِ رَف کم داشت

دکمه بازگشت به بالا