بردیا محمدی

حسین جان

دستم ز دامن تو نگردد رها حسین
ای دستگیر نوکر بی دست و پا حسین

جز تو کسی به کاسه ی ما اعتنا نکرد…
تنها امید ظرفِ غذای گدا..،حسین

کلبه ی عاطفه ها داشت مصفا می شد
همه‌ی ارض و سما داشت مُهیا می شد

حضرتِ خاکیِ محرابِ عباداتِ سحر
راهیِ ساحل آرامش دریا می شد

یا ولی الله

دفن شد آفتاب با لَحَدی
حُجره اش بود خانه‌ی ابدی

مُشتِ دیوار خورد بر سر او
روی پیشانی اش نشسته رَدی

زهر جفا

زهری تمامیِ جگرش را گرفته بود
سیلاب خون دو چشم ترش را گرفته بود

طوبای باغ سبز “رضا” زرد زرد شد
آفت تمام برگ و برش را گرفته بود

یا امام رضا (ع)

خاک بودم سال‌ها از شوق گلدان شما
در دل من بار خواهد داد احسان شما

هرچه را آموختم از کودکی..،نام تو بود
یا رضا گفته فقط طفل دبستان شما

یا اهل العالم

مسیر نور در اوج رهایی
رسیده تا افق های جدایی
شنیده شد صدای آشنایی
ز اطراف حریم کبریایی…

ندا آمد:الا یا اهل العالم
چهل شب مانده تا ماه محرم

همین‌جاست جنتم

احساس می کنم که همین‌جاست جنتم
هر وقت در حریم تو گرم زیارتم

هرگز به جز تو از تو نمی خواهم ای رئوف
این است آرزوی من این است حاجتم

یا عزیز الله

دام بگذارید بعدش دانه لازم می شود
جلد می گردد کبوتر،لانه‌لازم می شود

سوختن در عاشقی،کارِ کبوتربچه نیست
شمع می داند کجا پروانه لازم می شود

یا فاطمه المعصومه(س)

نور تو بر زمین اصابت کرد
عرش را غرق بُهت و حیرت کرد

باد با شاخه های سبز امید
کوچه ی شهر را نظافت کرد

طلعت نور

شب را به پایان می رساند طلعت نورت
خورشید عالم خلق شد از برکت نورت
از کهکشان ها هم گذشته وسعت نورت
جبریل سر خم کرده پیشِ هِیبَت نورت

غم فراق تو

به یُمن هجر ز محصول اشک سرشارم

بدون گریه شبیه درختِ بی بارم

دعای ریگِ بیابان همیشه پشت من است

کویر ، معترف است اینکه خوب می بارم

جنت البقیع

در ماتم سرچشمه های پاکیِ خاکی
خون می چکد از زمزم افلاکیِ خاکی
روی دلم حک می کنم..،حکّاکیِ خاکی :
” قربان آن چار آفتاب خاکیِ خاکی “

دکمه بازگشت به بالا