بقیع

مایه ی آرامش ارباب

در فکر عمو بودی و بیتاب شدی
آیینه ی حق نمای مهتاب شدی
تسکین جهان نام حسین است ولی
تو مایه ی آرامش ارباب شدی

ستون عرش

ستون عرش به شوق تو استوار شده
و خاک زیر قدومت پر افتخار شده

غزل به پای تو احلی من العسل گشته
کلام، روی لبت صاحب اعتبار شده

یا سیدالساجدین(ع)

میشینه پا میشه گریه میکنه
یه جا تنها میشه گریه میکنه
به یاد شلوغی تو قتلگاه
هر جا دعوا میشه گریه میکنه

اندوه مجسم

غم از نگاهت در زمین و آسمان جاری است
رودی خروشان از دلت تا بیکران جاری است

این غم شبیه هیچ اندوه مجسم نیست
جز اشک بر زخم دلت انگار مرهم نیست

خون گریه کردم

هر لحظه با هر گونه مضمون گریه کردم
هر روز و شب، یاد پدر، خون گریه کردم

دستی به سوی آب، بی گریه نبردم
مُردم به واللهِ که قدری آب خوردم

واویلا

کجا یعقوب دیده خوابِ هجرانی که من دیدم
کجا یوسف شنیده وصفِ زندانی که من دیدم

زمین در روزگارِ نوح، شد سیراب از باران
ولی دریایی از خون شد به طوفانی که من دیدم

من بمیرم

بین هیئت چونکه تقدیر مرا هم بسته اند
طالع بخت سیاهم را محرم بسته اند

گرچه من اسباب زحمت بوده ام اما بیا
روی گلبرگ دو پلکم باز، شبنم بسته اند

الشام

بگو با زخم های روضه ی ناموس جان دادم
غل و زنجیر چیزی نیست از این داغ افتادم
برای عمه ی سادات جانم بر لبم آمد
چه حالی داشتند اهل و عیالم، آه اولادم

دلت شکست

در کوفه دلت شکست از درد و بلا
در شام شکست حرمتت واویلا
آنقدر بلا به جانت آمد… گفتی :
ای کاش که مادرم نمی زاد مرا

من زمین خوردم

روی خاک افتاده اشکم که بوی نم شد بلند
من زمین خوردم میان شام و پرچم شد بلند

روزها را با مصیبت خواندنم شب کرده ام
آسمان را تار می بینم ز بس تب کرده ام

واویلا

نشستم یه گوشه با حال خراب
شدم نی که از غم حکایت کنم
گلومو گرفته یه بغض غریب
میخوام قصه ای رو روایت کنم

یا مظلوم

من باعث این دیده ی تر را نمی‌بخشم
این داغ سنگین مکرر را نمی‌بخشم
من نیزه و شمشیر و خنجر را نمی‌بخشم
زجر و سنان و شمر را دیگر نمی‌بخشم

دکمه بازگشت به بالا