کوچه بود و غروب دردآور
گوشهی چشم آسمان تر بود
در زمان عبور از آن کوچه
دستهایم به دست مادر بود
کوچه بود و غروب دردآور
گوشهی چشم آسمان تر بود
در زمان عبور از آن کوچه
دستهایم به دست مادر بود
ای روزگار چند صباحی به کام باش
بر زخم ما به جای نمک التیام باش
جمعیتی رسید ز دارالنّفاق شهر 
روح الامین مراقب دارالسّلام باش
ذکر شریف فاطمه را هر که دم گرفت
سمت خدای خویش به سرعت قدم گرفت
“یافاطمه” عزیزترین اسم اعظم است
این ذکر را امان زمان دمبهدم گرفت
تو بیقراری و من نیز بیقرارترینم
که من غریب ترین مرد در تمام زمینم
کشیده است از آن سو مدینه تیغ به رویم
نشسته است از این سو فراق تو به کمینم
خوب است چشم گریه کن را تر ببیند 
اشک مرا در روضه ها مادر ببیند
ما تا نفس داریم خاک این سراییم 
خاک در این خانه را او زر ببیند
زهری پلید بر جگرش کارگر شده
آقای غصه ها نفسش مختصر شده
کم کم تمام حجم تنش آب میشود
مانند فاطمه بدنش آب میشود
همراه عمه، پا به پایِ کربلا بودی
بعد ِ عمو، مشکل گشایِ کربلا بودی
می سوختی در تب ولی تاریخ آورده ست
مثل پدر؛ دارالشفایِ کربلا بودی
عالم همه گدای تو یا باقر العلوم
محتاج خاک پای تو یا باقرالعلوم
محتاج یک دعای تو یا باقر العلوم
جلدیم در هوای تویا باقر العلوم
گرفته دور و برم را دوباره آه غریبی
هجوم خاطره ی تلخ روسیاه غریبی
دوباره شعله ی غربت به خرمن دل من خورد
کشانده بیشترم در دل سپاه غریبی
یک طرف کاغذ و یک سو قلمش افتاده
قلمش نه،دم تیغ دو دمش افتاده
مثل روز دهم از فرط عطش با طفلان
درشب حجره به روی شکمش افتاده
باقر علم مصطفا هستم
وارث حلم انبیا هستم
ساکن عرش کبریا هستم
از اهالی کربلا هستم
دوباره مرغِ دلم با پرِ شکسته سفر کرد
تمام همسفران را پرید و باز، خبر کرد
نیاز نیست، به منبر؛ به روضهخوان؛ به مصیبت 
دو چشمِ خشکِ مرا روضهی مزارِ تو تر کرد