تو را دیدم که هم صحبت شدی با زخم بازویت
که تا وقت اذان خونابه میشستی ز پهلویت
نیامد خواب بر چشمان تو از درد اما تو
نکردی شکوه و اصلا نیامد خم به ابرویت
تو را دیدم که هم صحبت شدی با زخم بازویت
که تا وقت اذان خونابه میشستی ز پهلویت
نیامد خواب بر چشمان تو از درد اما تو
نکردی شکوه و اصلا نیامد خم به ابرویت
تو را دیدم که هم صحبت شدی با زخم بازویت
که تا وقت اذان خونابه میشستی ز پهلویت
نیامد خواب بر چشمان تو از درد اما تو
نکردی شکوه و اصلا نیامد خم به ابرویت
منو ببخش برای لحظه هایی
که بردم از یاد تو رو مهربونم
از من فقط بدی رسید و تنها
خدا به خاطر تو داد امونم
من برم به آسمون برم به دریا چی بگم
رفته بودیم فدک و بگیریم اما چی بگم
کوه اگه بشنوه حرفمو کمر خم میکنه
حالا من چیکار کنم برم به بابا چی بگم
مادر خانه بستری باشد
زندگی زندگی نخواهد شد
شده کابوس مجتبی این حرف
باز هم حال مادرت بد شد
از دعای فاطمه عیسی مسیحا دم شده است
زیر پای هاجر و طفلش زمین زمزم شده است
از دعای فاطمه برگشت نور دیده اش
پیرُهن بر چشم یعقوب نبی مرهم شده است
گل بود که میریخت سر خواهر سلطان
هم صحبت معصومه نشد مرد در ایران
نه گرمی آفِتاب نه سوز عطش بود
دادند به او خانه در باغ و گلستان
بهمن ترکمانی
کار من در زندگی این است تنها، نوکری
کار تو لحظه به لحظه از گدایان دلبری
من که با پای خودم اینجا نمیآیم، فقط
می کشد من را به اینجا دست لطف مادری
دیدی که گریه کردم گفتی بیا به خانه
از من تو را گرفته نفرین بر این زمانه
جلد تو بودم اما شیطان به من کلک زد
گندم به پشت بامش انداخت دانه دانه
گریه مرا دچار تنزل نمیکند
بیچاره آنکه بر تو توسل نمی کند
جز نام تو به روی لبم گل نمیکند
دل دوری از تو را که تحمل نمی کند
چیزی نکشیدیم ز دریای محمد
تنها شده تر کوزه ز صهبای محمد
خشنود تر از حضرت مولاست، پیمبر
وقتی بنویسیم علی جای محمد
پیگیر ماست روز قیامت محبتش
نوری که میشوند همه محو شوکتش
با سنگ دل نخورْد محک گوهر حسین
آنجا عیان شود به همه قدر و قیمتش