توحید شالچیان ناظر

رقیه خاتون سلام الله

جان به لب آمد از این بخت سیاه

با دل ریش بسازی بد نیست

نفسی چشم به راهت را هم

محرم خویش بسازی بد نیست

لحظات شب قدر از نفس بارانند

لحظات شب قدر از نفس بارانند

برکاتند که جاری به سر انسانند

شب تقدیر و ملائک همه از منبرعرش

بر زمین آمده تا فجر تحیت خوانند

شرح اعطینا

واژه واژه به رقص آمده شعر

سر کشیده پیاله ای صهبا

قلم افتاد در هیاهوی

شعف و شور عالم بالا

پرچم انتقام

یک روز بساط ظلم برچیدنی است

از مشرق عشق نور تابیدنی است

با پرچم انتقام روزی که رسید

سیلی زدنِ به دومی دیدنی است

توحید شالچیان ناظر

فاطمه از نفس افتاد…

سرخوش هستیم و هوایی به هوای غم تو
زندگی مبحث پوچی ست جدای غم تو

عطای دلبر

کم نیست گدا اگر کرم بسیار است

تا هست عطای دلبرم بسیار است

از سفره ی با برکت دستان کریم

هر قدر به خورجین ببرم بسیار است

کور شود چشم حسود

بنویسید ” حرم ” کورشود چشم حسود

بنویسید سر آرند ملائک به سجود

بنویسید که زیباست بدون گنبد

بنویسید که زیباست شبیه مشهد

ناله ی أمّن یجیب

سحر دوباره امیدی است سوی بهبودی

ز جنس پر زدنی نو به سوی قلّه ی نور

پل گذر به روی درّه های تاریکیست

نوید مقصد سبزی به سمت صبح ظهور

خمار نگارها

ما را نوشته اند خمار نگارها

سوزانده اند بین شرار نگارها

عشاق یار میثم تمّار میشوند

خود را کشانده اند به دار نگارها

رقیه مذهب شدم

مست شدم رقیه مذهب شدم

باده خور از ساغر زینب شدم

شکر که قلاده زدندم ز لطف

تا سگ این بیت ملقّب شدم

توحید شالچیان ناظر

أنا کلب الرّقیه

 

ساده و بی کنایه می گویم

مثل ترتیل آیه می گویم

تا در این سینه ام نفس باقیست

” أنا کلب الرّقیه ” می گویم

 توحید شالچیان ناظر

 

ای لیلی صحرای دل حضرت ارباب

حورا شده در گرد تو پروانه ترین ها

تو کعبه ی عشّاقی و جانانه ترین ها

ای لیلی صحرای  دل حضرت ارباب

مجنون شده ی عشق تو دیوانه ترین ها !

دکمه بازگشت به بالا