بخت و اقبال دلم واشد به دستان حسن
بی سر و پایی ام آقا شد به دستان حسن
قطره قطره حب مولا در دلم بارید اگر
اصلا انگاری که دریا شد به دستان حسن
بخت و اقبال دلم واشد به دستان حسن
بی سر و پایی ام آقا شد به دستان حسن
قطره قطره حب مولا در دلم بارید اگر
اصلا انگاری که دریا شد به دستان حسن
در دلش گم شده آهی و نگاهی باقی است
همه رفتند غمی نیست که شاهی باقی است
تا به زینب نگهش رفت دلش قرص شدو
زیر لب زمزمه میکرد سپاهی باقی است
آخر تمام هستی ما می رسد به او
آخر جهات قبله نما می رسد به او
گاهی خدا اجابه کند گاه مرتضی
آری صدا بزن که دعا می رسد به او
پسر شیر خدا یک تنه طوفان کردی
یک تنه کار تمامی امامان کردی
دست خالی احدی از ته گودال نرفت
سفره های کوفه را بسکه پر از نان کردی
سفره ها جمع شد و چیزی به ما ها نرسید
چقدر سخت مناجات کنم با “نرسید”
جمعه ها از پس هم در گذرند “آقاجان”
شاید این نوکرتو مرد و به فردا نرسید