درعرش خدای حی داور
مکتوب شدست با خط زر
شد دین خدا رهین ارباب
شد کرببلا رهین اصغر
درعرش خدای حی داور
مکتوب شدست با خط زر
شد دین خدا رهین ارباب
شد کرببلا رهین اصغر
بسم رب الحسن از خیمه قمر می آید
کیست این ماه که حیدر به نظر می آید
اینچنین که سوی میدان خطر می آید..
پدر ازرق شامیست که در می آید!
پیمانه خالی است و کرم بی نهایت است
اما همین گدایی ما اوج عزت است
کودک به غیر خانه ی بابا نمی رود
یعنی همیشه خانه ی عشّاق هیئت است
تا خدایی خدا! در دل وجان است حسین…
ما پناهنده به اوییم امان است حسین
یک حسین گفتم و غمها همه از یادم رفت
همه دلخوشی ما ز جهان است حسین
هوای پرزدن دارمعموجان
زره نه پیرهن دارم عمو جان
برادر زاده ات راهم بغل کن
نیابت از حسن دارم عمو جان
هرکسی دنبال دنیا رفت عزت را ندید
هرکسی با عشق بد تا کرد جنت را ندید
ساقه های عرش شاهدهای این حرف من اند
چشم هرکس خورد بر نور تو ظلمت را ندید
یک شب از سال است ما دلداده ها
میشویم از جرگه افتاده ها
تا شود وقف دو ساغر باده ها
دست ما دامان آقا زاده ها
شکرخدا که عمریست در پشت این درم من
سرمایه دارِ شهرم، مسکین حیدرم من
لب تشنه ى شراب ساقىِ کوثرم من
در مکتب ولایت شاگرد قنبرم من
به درگاهت آمد گدایی گرفتار
بریده ز یار و گرفتار اغیار
زمین خورده بارش، زمین خورده هربار
تو امشب دوا کن شده سخت بیمار..
گدای سفره ی مردم شدم غلط کردم
جدا شدم زدرت!گم شدم غلط گردم
مرا صدا زدی و رد شدم نفهمیدم
تو خوب بودی و من بد شدم نفهمیدم
حیا در چشمهایش بود غیرت داشت همت داشت
چنان آسیه و هاجر چنان مریم نجابت داشت
لباس کهنه میپوشید روی خاک میخوابید
تماما خرج دین میکرد هرچه مال و مکنت داشت
انس سجاده را اگر داری
قدر بشناس کوه زر داری
سمت نامحرمان نگاه نکن
گر به لطف خدا نظر داری