شعر اهل بیت

بهار بندگی ام

بهار بندگی ام را خودم خزان کردم
گناه کردم و از کرده ام زیان کردم

چقدر دل, سرِ آمال خویش آزردم
چه کارها که برای دو لقمه نان کردم

اسم اعظم فاطمه ست

اسم اعظم یا علی و اسم اعظم فاطمه ست
بهترین و برترین بانوی عالم فاطمه ست

هرچه در قرآن بگردی یا علی, یا فاطمه ست
کوثر و فرقان و الرحمن و مریم فاطمه ست

یاس سپید

یاس سپیدی بوی خاکستر گرفته
آتش ز هرم شعله های در گرفته

هر روز فضّه دانه دانه می شمارد
آلاله هایی را که از بستر گرفته

چکنم بی تو

چکنم بی تو اگر زنده بمانم,چکنم
کاش میشدکه درا ین شهر نمانم,چکنم

تاسحرخواب نداری ودعاگوی منی
شده بیماری تو قاتل جانم,چکنم

یک زن و یک لشکرِ نامرد

ما به جای مادر خود پشت در بودیم کاش
او سپر شد بر علی ما هم سپر بودیم کاش

یک زن و یک لشکرِ نامرد ؛ این انصاف نیست
روبروی مردهای بی جگر بودیم کاش

حرف از علی(ع) بود و تمام تکیه گاهت
رفتی سپر باشی! خدا پشت و پناهت

اما ورق برگشت و‌ آوردند هیزم
کم کم به غارت رفت حالِ روبراهت

غرورم را شکسته

شب و کابوس از چشمِ منِ کَم سو نمی‌اُفتد
تبِ من کَم شده اما تبِ بانو نمی‌اُفتد

غرورم را شکسته خنده‌ی نامحرمی یارَب
چه دردی دارد آن کوچه که با دارو نمی‌اُفتد

خیرالنِسا

صدایِ ناله هایِ دَر می آید کیست مولا جان ؟
نمی دانم ولی انگار محتاج است زهرا جان

برایِ نان فقیران اینچنین در را نمی کوبند
مگر آنها که می خواهند بِستانند از ما جان

شبِ غربت

خانه‌ای که شُده خاکِ سه امامش, جبریل
خانه‌ای که نرسد بر سرِ بامش جبریل
خانه‌ای که به سویش بود قیامش جبریل
خانه‌ای که به درش بود سلامش جبریل

راه عشق

نخواست غیر علی هیچ تکیه گاه دگر
اگر نرفت به جز راه عشق راه دگر

برای کشتن او یک بهانه کافی بود
نیافتند به جز عاشقی گناه دگر

دار و ندار من

درد دل کن با علی برام بگو
فاطمه درد تو درد حیدره
چرا این روزا همش تب میکنی
رنگ و روت پشت سر هم میپره

داغ زهرا

مانند شمعی از مصائب آب می شد
زینب برای وضع او بی تاب می شد

منظورم از این بیت صارت کالْخیال ست
این آخری چون گوهری نایاب می شد

دکمه بازگشت به بالا