شعر روضه

خدای من

قلم به دست گرفتم خدا خدا بنویسم
به اعتراف نشستم که از خطا بنویسم

چگونه نام خودم را میان آن همه عاشق
که می‌زنند تو را نیمه شب صدا بنویسم

غرق پشیمانی

کاش یک شب بین دریای تو طوفانی شوم
آمدم در ساحلت غرق پشیمانی شوم

اشکهایم را درآور … یا بغل کن یا بزن
حاضرم با گریه هایم آبْ درمانی شوم

آغشته ی عصیان

از سر هم نفسی بادونفس آلوده
گشتم آغشته ی عصیان و سپس آلوده

مرغ باغ ملکوتم که به مرداب گناه
پر و بالم شده چون بال مگس آلوده

جمعه های تکراری

بگو که می گذرد جمعه های تکراری
بگو چه چاره کنم از نوای تکراری؟

دوباره نغمه ی” عجل فرج” به لب دارم
دوباره زمزمه ام شد دعای تکراری

رئوف و رحیمی

مگیر فرصت بارانی نگاهم را
مگر که پاک کنم نامه‌ی سیاهم را

جز اعتراف ببین آه در بساطم نیست
ولی تو می‌خری آیینه‌وار آهم را

الهی لا تودّبنی

پر از اندوه هجران است اوقاتی که من دارم
چه سنگین است این بار مجازاتی که من دارم

طلای قلب من آخر بدل از آب در آمد
عوض شد عاقبت با هر گنه ، ذاتی که من دارم

خدای من

از در لطفت مرا جواب نکردی
شکر خدایا مرا خراب نکردی

از سر جهلم تو را مواخذه کردم
گرچه تو هرگز به من عتاب نکردی

الهی و ربی

حمد شایسته ی ربّی است که نامحدود است
او که هر جا که بر آن می نگری موجود است

گرچه دیر آمدم و عمر هدر شد اما
بخشش صاحب این خانه، همیشه زود است

العفو

چقدر ترک مِی و باده و ساغر بکنم
نیمه شب آمده ام تا که لبی تر بکنم

کثرت معصیتم را به رخ من نکشید
آمدم چشمه ی جان را پُرِ کوثر بکنم

چشمه‌ی فیض کبریا

چشمه‌ی فیض کبریا اشک است
لطف ربانی خدا اشک است

سینه لبریز نابسامانی‌ست
سر و سامان سینه‌ها اشک است

الهی و ربی

بار ما را حی داور می کِشد
قبل توبه، خط به دفتر می کِشد

دست ما خالی است، او دستش پُر است
از گداها ناز، بهتر می کشد

آب حیات

رهرو آن است، که هر صبح براتش بدهند
با نسیم سحری، آب حیاتش بدهند

هر شب احیا کند، آنکه بچِشَد طعمِ سحر
هر سحر، از سفرِ هجر نجاتش بدهند

دکمه بازگشت به بالا