زهر اُفتاده است بر جانت
تب و آتش شده است مهمانت
میفشاری زِ درد دندان را
میکِشی زانوان بیجان را
زهر اُفتاده است بر جانت
تب و آتش شده است مهمانت
میفشاری زِ درد دندان را
میکِشی زانوان بیجان را
این زهر کاری کرد من از نا فتادم
در کوچه مثل مادرم از پا فتادم
با احتیاط از درد، خود را میکشدم
تا خانه چندین بار چون زهرا فتادم
ز سوز زهر شراری به حنجرش افتاد
نفس نفس زد و از پای آخرش افتاد
اگر چه سخت در آنجا به خویش می پیچید
ولی به حجره به در،دیده ی ترش افتاد
با هر مقام و منصبی در چاه افتاد
هر کس که پیش پات با اکراه افتاد
شب غرق تاریکی شد از آن لحظه ای که
دستش ز دامان رخت کوتاه افتاد
آمدم تا دل ویران شده ترمیم کنم
خانه آباد! چه با خانه خرابیم کنم؟
گردنم پیش کسی خم نشده ای سلطان
ولی امروز میارزد به تو تعظیم کنم
کمک می گیرد از دیوار با قد کمانش
هلاهل سخت برده از تنش تاب و توانش
چنان نیلوفری بر خاک سرد حجره پیچد
ز بس می سوزد از این زهر مغز استخوانش
مسیر تا به حجره گر چه کوتاه است اما
گمانم نیم روزی را گرفته از زمانش
کشیده پنجه بر دیوار یاد یاس نیلی
نمی افتاد یک دم آه مادر از زبانش
عبا وقتی به سر افکند یاد آن عبا بود
که حیدر پشت در انداخت بر روی جوانش
تمام انتظارش را به در می دوخت تا که
بیاد زودتر از راه عمرش، نو جوانش
حسن کردی
بر سر پنای شهر عبا سر پناه شد
لب برسکوت بست جهان غرق آه شد
پنجاه مرتبه به زمین خورد کم که نیست
هر بار چون نشست زمین قتلگاه شد
به بوی مست شببوها و مریمها توجه کن
همین که اشک میریزی به شبنمها توجه کن
همین که میرسی از صحن گوهرشاد، شادی کن
به شادیهای پنهان گشته در غمها توجه کن
زخمی که دارد بر جگر را مرهمی نیست
احضار اجباری شدن درد کمی نیست
با پاره ی جان رسول الله بد کرد
مامون رضا را باطنا نفی بلد کرد
نشست روی زمین و بلند شد شاید
که مرهمی به جگر پارهها زند که نشد
کنار فاطمه پنجاه مرتبه اُفتاد
نشست نالهی یا مرتضی زند که نشد
ساحتِ عرش ، غرق غم ها بود
جگری در حصار سَمها بود
ناله ی او به آه بند شده
دادِ انگورها بلند شده
دیوانه می شویم که زنجیرمان کنی
تکرار می شویم که تکثیرمان کنی
تو آمدی که بر سر این سفره کرم
با لقمه های حضرتیت سیرمان کنی