همراه عمه، پا به پایِ کربلا بودی
بعد ِ عمو، مشکل گشایِ کربلا بودی
می سوختی در تب ولی تاریخ آورده ست
مثل پدر؛ دارالشفایِ کربلا بودی
همراه عمه، پا به پایِ کربلا بودی
بعد ِ عمو، مشکل گشایِ کربلا بودی
می سوختی در تب ولی تاریخ آورده ست
مثل پدر؛ دارالشفایِ کربلا بودی
بیماری او علت گرمای تنش نیست
دلتنگ نبرد است , توان در بدنش نیست
می سوزد از این داغ که یک مرد نمانده ست
مانده ست , ولی قدرت برخاستنش نیست
روضه ی سوختن کرب و بلا را دیده
او وداع حرم و خون خدا را دیده
قاتل و مقتل کلِّ شهدا را دیده
عصر ان واقعه قحطی حیا را دیده
هر چه ما روضه شنیدیم تمامش را دید
اتش و سوختن اهل خیامش را دید