خشکی ام رفت و وصل دریا شد
سردی ام رفت و فصل گرما شد
فارغم از خودم خدا را شکر
آسمانی شدم خدا را شکر
خشکی ام رفت و وصل دریا شد
سردی ام رفت و فصل گرما شد
فارغم از خودم خدا را شکر
آسمانی شدم خدا را شکر
زخمی زهری بود و بر غم مبتلا بود
زهر جگر سوزی که بر دردش دوا بود
پنجاه سالِ عمر او با درد بگذشت
پنجاه سال, او روضه دار کوچه ها بود
باید گریست با همه ی ناله دارها
بر کربلا و قافله ی یادگارها
تنهاترین امام که مانده ز کربلا
رنجی کشیده از همه ی روزگارها
از سوز تشنگی جگرم ناله می کند
نذر حسین, روضه ی ده ساله می کند
یاد لبان خشک و عطش خورده ی حسین
بین دو نهر آب مرا واله می کند
در میان قنوت چشمانم
عکس یک قبر خاکی افتاده
سنگ غربت شکسته بغضم را
دیده ام, صبر خود ز کف داده
من از تبار باقرم مردم بدانید
دل بیقرار باقرم مردم بدانید
مست و خمار باقرم مردم بدانید
امروز یار باقرم مردم بدانید
عاقبت آه کشیـدم نفس آخر را
نفس سوخته از خاطره ای پرپر را
روضه خوانی مرا گرم نمودی امشب
روضه ی آنهمه گل, آنهمه نیلوفر را
آموزگار مبحث جغرافیای دین
استاد فقه و خارج دانش سرای دین
دار و ندار زندگی ات را تو ریختی
تا آخرین دقایق عمرت به پای دین
باید گریست با همه ناله دارها
بر کربلا و غافله یادگارها
تنهاترین امام که مانده بی کربلا
رنجی کشیده از همه روزگارها
سینه ام چون تلاطم دریا
چشم من چشمه ی غم دنیا
داده ام این دل اسیرم را
دست بال و پر کبوترها
ای یادگار تیره ی مردان راستین
ای شاه بیت پنجم غمنامه ی امین
پروردگار درد, خداوند اشک و آه
ای ماهِ خاک خورده تنِ آسمان نشین
کسی که کودکی اش راس ساعت سر بود
رسیده بود به حرفی که حرف آخر بود
تمام خاطره ی کودکی این آقا
پر از حضور غریب گلو و خنجر بود