شعر شهادت حضرت زهرا

ام ابیها(س)

…چه بانویی که هجده سالِ نوری پیش از خلقت
و قبل از آن پرستیده‌ست نورِ ذوالجلالش را

چه روزی؟ کِی؟ چگونه؟ در کجا؟…. حتی
نمی‌دانست جبرائیل هم تحویلِ سالش را

یا زهرا(س)

می‌ریزد از سراسر طوبای دین گله
از غش در وفای به عهد و مبادله

خاکی خمیده دست به پهلو رسیده از
راه پر از نشیب و فراز مجادله

یا زهرا(س)

صورت توحید دارد سجده های فاطمه
سجده باید کرد پس تنها به پای فاطمه

خلقت زهرا ولایت داشت دنبال خودش
مصطفی ختم رسل شد در حرای فاطمه

وای مادرم

بر شانه می‌آورد تا بانو نیافتد
آرام تا این شمع از سوسو نیافتد

پروانه بود و دورِ مادر چرخ می‌زد
حتی نگاهی بر جلالِ او نیافتد

خانه وحی

خانه ای که فرش از بال ملک برداشته
دل گرو بر اهل این خانه پیمبر داشته

مخزن گنج زمین و آسمان این خانه بود
بس که در خود دُر نشانده بس که گوهر داشته

واویلا

آمد به پابوسی من مسمار با در
زد بوسه بر رویم ولی دیوار با در

بستند با هم عهد و پیمان بهر قتلم
دیوار و میخ و مرد بد کردار با در

علی جانم

بدون تو اصلا عزت ندارن
تو نباشی اینا قیمت ندارن
ناراحت نباش سلامت نمیدن
اینا هیچکدوم لیاقت ندارن

یا ولی الله

در دل اهلِ قلم انگیزه ی تقریر نیست
قصّه ی تنهایی ما قابل تحریر نیست

داغ دوری یا غم کوری..،چه فرقی می کند؟!
در دلِ قُرصِ زلیخا ترسی از تقدیر نیست

برداً سلام

ای روزگار چند صباحی به کام باش
بر زخم ما به جای نمک التیام باش

جمعیتی رسید ز دارالنّفاق شهر
روح الامین مراقب دارالسّلام باش

مظهر نور

فقط نورست باطن نور ظاهر نور مظهر ، نور
که نامش نور رسمش نور چادر نور معجر نور

حجاب انداخته خورشید اما می درخشد باز
که تنها زهره ی زهراست را در خاک زیور نور

مادر

مادری که محور کاشانه بود
نیمه شب ها قصه گوی خانه بود

فاطمه در بستر اطفال خویش
قصه می گفت از همه احوال خویش

انسیه الحورا

انسیه ای که روز محشر محشر اوست
سیراب کام عاشقان از کوثر اوست
ای کاش ما را در پناه خود بگیرد
بچه که می ترسد پناهش مادر اوست
اسماعیل روستایی

دکمه بازگشت به بالا