برخیز و مشک پاره خود را پر آب کن
« یارب دعای خسته دلان مستجاب کن »*
ای ماه من بیا به میان حریم عشق
این شام را محو رخ آفتاب کن
برخیز و مشک پاره خود را پر آب کن
« یارب دعای خسته دلان مستجاب کن »*
ای ماه من بیا به میان حریم عشق
این شام را محو رخ آفتاب کن
افتاده ای برای چه از پا ؟ بلند شو
خوردم زمین کنار تو , از جا بلند شو
لشکر به قامت خم من خنده می کند
شد علقمه محل تماشا , بلند شو
زخمی که داغ رفتن تو بر جگر گذاشت
بر چهره ی حسین همان دم اثر گذاشت
چون پاره گشت مثل دو چشم تو مشک آب
سقایی و تلاش تو را بی ثمر گذاشت
ناگهان بازوی آب آور تو می ریزد
مشک می ریزد و چشم تر تو می ریزد
مژه های تو خودش لشکری از طوفان است
تیر را چون بکشم لشکر تو می ریزد
باز هم بارش باران غزل های دلم
باز هم دلشدگان وای دلم وای دلم
دل به دریا زدنش را به تماشا بشوید
آنکه طوفان زده بر ساحل دریای دلم
اگر دست از سر لجبازیِ این آب بردارد
اگر از غم بپیچد در خودش هی تاب بردارد
تمام ماهیان منتظر , مایوس می میرند
اگر سقای تشنه مشک را بی آب بردارد
چونکه دستش ز تن جدا افتاد
لرزه بر عرش کبریا افتاد
آن یدالله فوق ایدیهم
بی علم روی خاکها افتاد