شعر شهادت حضرت قاسم ابن الحسن

تو دلم رو حیدری کردی عمو

تو دلم رو حیدری کردی عمو
وجودم رو مادری کردی عمو
اصلا احساس یتیمی ندارم
تو برایم پدری کردی عمو

وارثِ فتــحِ جَمل

می نویسم سرخ تا با خونِ خود یاری کنی
آبِرویم خوب باید آبِروداری کنی

نامه ام در کربلا تضمینِ میدان رفتن است
پاسخِ خیرِ عمو را می شود ” آری ” کنی

عمو حسین(ع)

دستخطی دارد و آسوده حالش کرده است
شوق جان دادن رها از هر ملالش کرده است

تا نقاب از رو بگیرد زاده ی شیر جمل
لشگری را خیره ی ماه جمالش کرده است

آفتاب علی الدوام حسن

آفتاب علی الدوام حسن
سحر مسجد‌الحرام حسن
ماه زیبای پشت بام حسن
حسنی زاده‌ای به نام حسن

یا قاسم ابن الحسن(ع)

مثل یک مرد که بر جنگ جهان می آید
سیزده ساله چنان شیر ژیان می آید

سیزده ساله ولی هیبت یل ها دارد
در وجودش جگر حضرت سقا دارد

اِبنُ الکرم

به نام نامیِ شیرجمل به نامِ حسن
قیام کرده شجاعت به احترام حسن
رسیده پرتو نوری ز اوج بامِ حسن
کشیده باده ی خود را به سمت جامِ حسن

ماه داماد حرم

آسمان خیره به ناخوانده ترین مهمان بود
لشکری منتظر جشن حنابندان بود

گذر صاعقه بر شاخه ی شمشاد افتاد
اضطرابی به دلِ مادر داماد افتاد

یا قاسم ابن الحسن(ع)

همین که کردی ادا رسم دست بوسی را
شبیر داد به دستت عصای موسی را

به روی اسب نشستی شبیه بابایت
ندیده چشم فرشته چنین جلوسی را

ای یتیم خانه‌ام رحمی به حال نجمه کن

یا نداری جان، لبی بگشایی و آهی کشی
یا عسل چسبانده قاسم‌جان لبانت را به هم

ای یتیم خانه‌ام رحمی به حال نجمه کن
ریختی در خیمه‌ام گریه کنانت را به هم

اذن میدانم بده

مرد میدان را دو چشم تر نمی ریزد بهم
اذن میدانم بده، مادر نمی ریزد بهم

دستخط مجتبی را روی چشمانت بکش
خیمه با اذن حسن دیگر نمی ریزد بهم

شاخِ شمشاد حسن

شاخِ شمشاد حسن از دور تا معلوم شد
قامتش زخمیِ تیرِ چشم‌های شوم شد

تا بماند سنگ‌باران گشتنش در یادها
نُقل پاشیدن سرِ دامادها مرسوم شد

احلی من العسل

نیزه پس از نیزه میان پیکرش بود
خنجر پس از خنجر میان حنجرش بود

این سو حسین ابن علی خون گریه می کرد
آن سو عزادار عزایش مادرش بود

دکمه بازگشت به بالا