شعر محرم 1403

بابای خوبم

ناله من به جیگر نمیرسه
حال من خوب به نظر نمیرسه
بعد از آتیشه تو خیمه ها بابا
دیگه موهام به کمر نمیرسه

طفلم ودورم ازپدر

طفلم ودورم ازپدر ،چندنفربه یک نفر
آب شدم سرگذر ،چندنفربه یک نفر

شمرمراکتک زده ،زجر مرا لگدزده
عموبیامراببر چند نفر به یک نفر

ای دوست

ابرِ غم‌ پرور تو بانیِ سرمای من است
شبِ برفیِ فراقَت ، شب یلدای من است

اشک در چشم..،به تنهاییِ خود خندیدم
بُغض پی بُرد که این حالتِ حاشای من است

بابای من

چیزی نمانده از بدنم در سه‌ سالگی
خُرد است استخوان تنم در سه‌ سالگی
درگیرِ دردِ سوختنم در سه‌ سالگی
در قابِ چشم عمه، منم در سه‌ سالگی
تصویرِ سایه‌روشنِ دورانِ پیری‌ام

سه ساله ارباب

رفتنت مثل رفتن خورشید
بعد تو سهم دخترت شامه
توی تاریکی خرابه ی شهر
روی ماهت چیزی که میخوامه

بابا حسین

غیر از بیابان ها دگر جایی ندارم
آن قدر سیلی خورده ام نایی ندارم

باید بیایند و تو را اینجا ببینند
آن ها که می گفتند بابایی ندارم

سه ساله ارباب

روی قبرم بنویسید که دور از وطنم
جای سِنّم بنویسید که پیر از مِحنم

بنوسید که غسّاله مرا غسل نداد
بنویسید شبیه پدرم بی کفنم

آخر سر آمد

آخر سر آمد
گفتم می آیی دیدن من ؟ با سر آمد

ای طعنه زن ها !
دیدید بابای رقیه آخر آمد؟

بی بی جانم

بعد از تو هر کس گفت «بابا» گریه کردم؛
با خاطرات مشک و سقّا گریه کردم

با خنده رفتم کربلا اما از آنجا
تا شام را صحرا به صحرا گریه کردم

بابای من

یا عاقبت از سینه جانم در می آید
یا اینکه بابای من از این در می آید

این گریه ها از درد نه از اشک شوق است
امشب پدر مهمانی دختر می آید

بابای من

بی حیا مردم این شهر چرا میخندند؟؟
دم دروازه به اشک منو این چند نفر

عمو عباس دلش خون شده از گریه ی من
روی نیزه اگر آغشته به خون است قمر

جانم رقیه(س)

وقتی که میپیچید عطر از جان شب بوها
پروانه جان میداد همراه پرستوها
زنبورهای عاشق تو بین کندوها
ماه عسل دارند مثل چشم آهوها

دکمه بازگشت به بالا