شعر محرم 1404

حسینِ تشنه لبِ من

نگاه کن به منِ بینوا تو را به خدا
بیا… به قصد ترحّم بیا! تو را به خدا

به کنجِ دنجِ اتاقم که هیئت غم توست
دوباره روضه بخوان بی ریا، تو را به خدا

لطف عشق

به لطف عشق ، غمِ آه پروری داری
به سمت سینه ی عُشاق معبری داری

همیشه نام تو اشک مرا درآورده
حسین! خاصیتِ گریه‌آوری داری

عزیزم حسین(ع)

دست من را برده و بین جنان بگذاشته
دست من را مادرم در دستتان بگذاشته

عشق را ام البنینی وار یادم داده است
نام من را نوکر این آستان بگذاشته

خجالت زده از زهرایم

من همانم که بتو نامه نوشتم که بیا
تو همانی که شدی در به در هر صحرا

من همانم که شده ذکر لبانم برگرد
تو همانی که نداری خبر از من اینجا

واویلا

صبرکن! شک کرده ام دیگر به خیلی چیزها
نامه های کوفه شد منجر به خیلی چیزها

هرچه چشمم گشت دیدم زن صفت در کوچه هاست
چشم هایم خورده اینجا بَر به خیلی چیزها

مولای من

تو خودت پسر داری پسر عمو
چنتایی قمر داری پسر عمو
چی کشیدم که اونا بزرگ بشن
از دلم خبر داری پسر عمو

حسین جان

ترسم این نیست سفیر تو سر دار رود!
ترسم این است رقیه سر بازار رود

کوهی از سنگ، سر بام ببینی چه کنم !؟
دخترت را ملاعام ببینی چه کنم !؟

هوا هوای غم است

هوا هوای غم است و هوای خونجگری
به هر طرف که نظر می کنم تو در نظری

ز عشق گفتم و این شهر در به رویم بست
همیشه عاقبت عاشقی است دربدری

ببین روضه ی تنها شدنم را

برگرد،شکستند عقیق یمنم را
برگرد،ببین روضه ی تنها شدنم را

جز طوعه در این شهر پر از خدعه و نیرنگ
نشنید کسی نیمه ی شب در زدنم را

کوفه میا حسین جان

خِیری نبود اینجا به غیر از بی وفایی
بر هر دری میشد زدم ، تا تو نیایی

در کوچه ها پای غم تو سنگ خوردم
غصه چقدر از کوچه های تنگ خوردم

ای ماه غریب

در دلم دلشوره افتاده به آه افتاده ام
آه مولایم ببین اینجا به چاه افتاده ام

در هوای سر پناهی ایمن از دست نفاق
کوچه های بی کسی ام را به راه افتاده ام

حسین جان

همه‌جا جار زدم آبرویم را نبرید
سر به دیوار زدم آبرویم را نبرید

شرمگینِ غمِ تو اشک سرازیرِ من است
همه‌جا جار زدم آی که تقصیر من است

دکمه بازگشت به بالا