شعر محرم 1404

بابای شهید من

خدا را شکر برگشته است بابای شهید من
به خوبی پیش رفت آیا سفر، نورِ امید من ؟

در اینجا چند روزِ قبل جشنی را به پا کردند
گمانم با خبر بودند در راه است عید من

از یتیمی خسته ام

من که بعد از تو به کوه دردها برخورده ام
از یتیمی خسته ام از زندگی سرخورده ام

دخترت وقت وداعت از عطش بیهوش بود
زهر دوری تو را با دیده تر خورده ام

بابا حسین

خنده دشوار را بیمار می فهمد فقط
حال من را مرد دختردار می فهمد فقط

حنجرم در آتش خیمه پس از تو سوخته
حرف من را عمه از رفتار می فهمد فقط

پدر جانم

پدر هرجا که بودی یا نبودی مثل هم بودیم
به صورت در سپیدی در کبودی مثل هم بودیم

تو از بالای نی من از فراز ناقه افتادم
صعودش جای خود در هر فرودی مثل هم بودیم

بابای من

اومدی ولی چرا دیر اومدی
حالا که رقیه شد پیر اومدی؟
صورتت اون صورت همیشه نیست
چرا با اینهمه تغییر اومدی

صدای نالهٔ جانسوز

عمه جانم نیمه شب آهنگ هجران میکنم
چون پدر را کنج این ویرانه مهمان میکنم

با صدای نالهٔ جانسوز خود در این میان
خواب این درباریان را من پریشان میکنم

ای‌ سر فدای گیسوانت

ای‌ سر فدای گیسوانت، ابروانت
می‌بوسم‌ امشب خشکی دور لبانت

صافی مویم، صافی ریش تو بابا
پیچیده‌ شد در پنجه‌های دشمنانت

عمو عباس(ع)

می نشینم رو به روی نیزه ها سوی عمو
راستش دیگر بریدم حرف ها دارم عمو

من که عمری روی دوشت عرش را سیر کرد‌ه‌ام
حال در کنج خرابه ، عمه را پیر کرده‌ام

آه

قسم به ساحت ذکر شریف”هو” بابا
به روی من شده این اشک آبرو بابا

“عدو شود سبب خیر گر خدا خواهد”
چه خوب شد که شدم با تو روبرو بابا

بابای من

بعدِ تو دنیایی از آزار بود و دخترت
کینه‌های لشکری خونخوار بود و دخترت

روبرویم رقصِ یک نیزار بود و رأس تو
روبرویت یک بیابان خار بود و دخترت

دختر غم زده

دختر غم زده خرابه هام
آرزویی ندارم غیر بابام
می‌خوام امشب تا سحر صدات کنم
ولی لکنت افتاده توی صدام

بابای من

احوال من که جای شرح و بیان ندارد
از آن رقیه دیگر طفلت نشان ندارد

بعد از تو مبتلاییم پیری زودرس را
این کاروان پدر جان دیگر جوان ندارد

دکمه بازگشت به بالا