شعر مرثیه

غنچه خون

جسم تو چون سر زلف تو پریشان شده است
چون ستاره به تنت زخم فراوان شده است

سنگها بوسه گرفتند و دهانت بستند
زیر این غنچه خون آه تو پنهان شده است

لاله خونین

مثل تو لاله خونین دهنی نیست که نیست
غیر خونابه براین لب سخنی نیست که نیست

انقدر تیغ تورا روی زمین غلطانده
که به جز خار تنت پیرهنی نیست که نیست

احلی من العسل

می آمد و عمامه ی بابا به سرش بود
آماده ی جنگیدنِ با صد نفرش بود

می آمد و رخساره برافروخته از عشق
یک خیمه دل غم زده در دور و برش بود

سیزده ساله یاورم

ماه در خون شناورم, قاسم
سیزده ساله یاورم, قاسم

من تو را بوده ام به جای پدر
تو به جای برادرم, قاسم

نیزه ها نفست را بریده اند

میخواستم به جای پدر یاورت شوم
جای عمو به اشک غم آب آورت شوم
احلی من العسل نه فقط سهم قاسم است
بگذار تا عمو غزل دیگرت شوم

دست در دستِ عمه اش بود و
دلش اما میانه ى گودال
دید با چشم خود که افتاده
تن ارباب تا شود پا مال

عمو حسین

مرا حساب نکردی؟پسر نمیخواهی؟
بگو ببینم عمو جان سپر نمیخواهی؟

چرا از اکبر و قاسم سوال پرسیدی؟
برای مرگ تو از من نظر نمیخواهی؟

تجسم نیمی از روضه ست

تجسم نیمی از روضه ست وقتی روضه در پرده ست
تجسم نیمی از روضه ست وقتی روضه در خیمه به خود پیچیده تب کرده ست
خودِ روضه به هر سو چشم می دوزد
خودش تب می کند در خویش و می سوزد
تجسم نیمی از روضه ست وقتی روضه مستور است
تجسم نیمی از روضه ست وقتی روضه از چشم همه دور است

برای فهم این روضه همین روضه که در یک گوشه ی یک خیمه افتاده ست
برای فهم این روضه که نامش گاه زین العابدین و گاه سجاد است

برای فهم این مضمون آیینی
تو باید از حسین بن علی رخصت بخواهی و دو زانو پای شرح کامل این روضه بنشینی

شب چارم
شب بعد از شب طفلی که شد توی بیابان گم
شب قبل از شب پنجم شب طفل امام مجتبی در گودی گودال
وقتی شد زبانم لال
شب چارم امام چارم ما روضه می خواند
رباب و نجمه و زینب دو زانو می زنند او با خودش تا روضه می خواند
که این آقا شده کامل ترین مقتل
میان گودی گودال و روی تل
به نوعی مستند تر از لهوف و مقتل الشمس و صحاب رحمت و کبریت احمر هم
که این مقتل هزاران صفحه دارد در وداع آخر ارباب و اکبر هم
که این مقتل هزاران زاویه دارد به سمت روضه ی باز گلوی خشک اصغر هم
تمام دیدنی هارا هم از نزدیک هم با درک کامل دیده این آقا
به جای اصغر شش ماهه هم ترسیده این آقا
و همراه پدر خون علی را در هوا پاشیده این آقا

کسی که روضه را می بیند از نزدیک خود هم می شود یک قسمت از روضه
کسی که روضه را می بیند از نزدیک
نه دل را نخواهد کند دیگر راحت از روضه
نشسته با خودش یادش می آید ناگهان یک قسمت از روضه

بهم می ریزد و خود می شود چون مجلس روضه
به این ترتیب زین العابدین می ساخت از هر حادثه روضه

اگر رد می شد از زلفش نسیمی یاد گیسوی پدر بر روی نی می کرد و تب می کرد
و با موی پدر روز خودش را عین شب می کرد

وداع هرکسی را با پدر می دید این آقا بهم می ریخت
سر یک صحنه ی این گونه او درجا بهم می ریخت

به یاد لحظه ی آخر که از خیمه پدر می رفت می افتاد
به یاد لحظه ای که سر از اوج پیکر باباش سر می رفت می افتاد
به یاد لحظه ای که دست زینب بر کمر می رفت می افتاد
به یاد آن شبی که ساربان با خنجرش از گودی گودال در می رفت می افتاد

تمام روضه ها را دیده بود و شرح هر یک را پس از کرب و بلا می دید
نسیمی بر گلی می خورد, او بر دست بابا اصغر خود را که می زد دست و‌پا می دید
کسی در کوچه می افتاد او در کوچه هم گودال را می دید
صدای پای چندین اسب می آمد تن بابای خود را زیر سم اسب ها می دید

به مقتل ها اضافه می کنم من مقتل السَّجاد
کسی که با تمام لشکر ارباب هفتاددو دفعه رو خاک‌کربلا افتاد

که هم کرببلا هم کوفه و هم شام دیده زجر
کسی که هم خودش دیده ست هم از خواهرش هر شب شنیده زجر

کسی که هم شهید و هم اسیر و هم شده جان باز
یقینا روضه ها هرسال از او می شود آغاز

که گفته سم شهیدش کرد
جز ارباب و غم عباس و عون و قاسم و جون وعلیِ اکبر و اصغر
غم بازار شام و کوفه و کوچه همه باهم شهیدش کرد

#مهدی_رحیمی_زمستان

عمّه حلالم کُن

عمـّه ببین دورِ عمویم را گرفتند
راهِ نَفـَس های گلـویم را گرفتند

دیگر میانِ خیمه ها جایی ندارم
او که نبـاشد باز بابایـی ندارم

طاقت ماندن ندارم

در خیمه دیگر طاقت ماندن ندارم
فرصت برای حرز گرداندن ندارم
حتی دگر وقت رجز خواندن ندارم

دست مرا در دستهایش داشت عمه

شاگرد رزم علمدار

وقتی کسی ز جان خودش دست میکشد
از هستی و جهان خودش دست میکشد

وقتی که آفتاب دلش می کند غروب
از ماه آسمان خودش دست میکشد

وارث آه مادری

هر چه از روز واقعه می‌رفت
دل عاشق به شور می‌افتاد
داشت کم‌کم غروب می‌آمد
داشت از عشق دور می‌افتاد

دکمه بازگشت به بالا