معصیت کار هستم و حجب و حیایم کم شده
غرقِ در دنیا شدم حالِ دعایم کم شده
چشم من از بس به دنبال هوس رفته ببین
در میان روضه آقا گریه هایم کم شده
معصیت کار هستم و حجب و حیایم کم شده
غرقِ در دنیا شدم حالِ دعایم کم شده
چشم من از بس به دنبال هوس رفته ببین
در میان روضه آقا گریه هایم کم شده
گفتند کمتر گریه کن؛ دیگر نمیآید!
از دختر چشمانتظار این برنمیآید
سر میرسد امشب به تلخی انتظار من
با سر پدر می آید و غم سر نمیآید
صد هزاران روضه داری بیشتر سرمگو
حق در آغوش تو گریان و تو در آغوش او
سجده ای با صورت از زین کرده ای در قتلگاه
هم تیمم کرده ای با خاک هم با خون وضو
هرکس که دل ازخویشتن کندهاستاینجا
در دام دلدار ازل بند است اینجا
از جاننثاریهای مجنون دور لیلی
پیداست نرخ عاشقی چند است اینجا
مانند ابر پیش یتیمان گریسته
مردی که پای غصه ی جانان گریسته
هر لحظه زندگی خودش را حسین دید
با این حساب از دل و از جان گریسته
حرامی دید آشوب تو را چشم ترَت را نه
تحمل میکنم اما وداعِ آخرت را نه
لباست کهنه پیراهن, تحمل میکنم باشد
ولی ای عشق, غارت کردن انگشترت را نه
پیکرت در قتلگاه افتاده بود و سر نداشت
آن طرف بر نیزهای دیدم سرت پیکر نداشت
بی برادر بودی و مظلوم, گیر آوردنت
گفتم ای قصابها آخر مگر خواهر نداشت ؟!
هر کس به دام عشق تو افتد اسیر نیست
آنکه گدای خوان تو باشد فقیر نیست
گشتم درون تک تک آیات حق ولی
سمت بهشت غیر نگاهت مسیر نیست
اشکی مرا به شامِ مصیبت نمانده است
چشمی تو را در این شبِ غربت نمانده است
ما را به سخت جانیِ خود این گمان نبود
هرچند جانِ عرضِ ارادت نمانده است
سوره ی مستور روی نیزه ها می بینمت
آیه ی «والطور» روی نیزه ها می بینمت
منبر و رَحْلَت چه شد؟ ای زاده ی ختم رُسل
قاری مشهور! روی نیزه ها می بینمت
شب آخرشد ودل سیرنشد از غم تو
آرزو بود بمیرم شبی از ماتم تو
خوب و بد از همه ما بپذیر این کم را
ما همه مشتری آن کرم درهم تو
روا بود که گلایه ز روزگار کنم
چقدر بر جگرم درد و غصه بار کنم
به وحش و طیر سپردم مراقبت باشند
کسی نماند کنار تنت! چکار کنم