شعر مرثیه

فراقت

از فراقت عجیب مى‌سوزم
وقتِ امَّن یجیب مى‌سوزم

آتش از تو وجود دل با من
امر کن…عنقریب مى سوزم

هیئت بلاخیز است

هیئت بلاخیز است
تیغ غم ارباب ما بسیار خون ریز است
در روضه پژمردیم
این گریه بارانی شدن در فصل پاییز است

حسین میا

سَـرَمْ بریده شود دل نمی بُرم از یار
دلم خوش است به عشقِ تو می رَوَمْ بر دار

نوشته ام که بیایی ولی حسین میا
که می کِشَند برایِ تو نقشه در بازار

روضه

آن کسانیکه کمی هم خرج هیئت میکنند
در حقیقت با ابوفاضل شراکت میکنند

یک غذای نذری از هیئت به خانه میبرند
سفره ی خالی خود را غرق برکت میکنند

ماه حسین

رحمت بر آنکه با تو من را آشنا کرد
اسم‌ تو را بردم مرا زهرا دعا کرد

هرکس به یک‌ نوعی به درد روضه ات خورد
کشتی تو برآب افتاد و‌ چه ها کرد

دلشوره دارم

این روزها دلشوره دارم بیش از پیش
کاری بجز گریه ندارم بیش از پیش
این روزها قلب مرا ماتم گرفته
باز این لبم نام شمارا دم گرفته

کوفیا نامردن

تو خودت پسر داری پسر عمو
چنتایی قمر داری پسر عمو
چی کشیدم که اونا بزرگ بشن
از دلم خبر داری پسر عمو

شکسته بال

شکسته بال که دراین حریم می آیم
زلطف حضرت عبدالعظیم می آیم

بلورنوربه یادش زعین می آید
دراین حریم که بوی حسین می آید

یا مسلم ابن عقیل

کوفه همان شهری که مسلم کوچه گردش بود
کوفه همان شهری که تنها طوعه مردش بود

یک پیرزن تنها پناه ناله هایم بود
خون دل و اشک بصر تنها غذایم بود

گریه هایم

گریه هایم می شود از شرمساری بیشتر
هر دقیقه می شود این بی قراری بیشتر
جای این زخم زبان ای کاش تنها می زدند
طعنه از هر تیغ دارد زخم کاری بیشتر

سلام شاه کربلا

سلام شاه کربلا یا حسین
درود ای خون خدا یا حسین

سلام بر پرچم ماه غمت
به گریه کن های شما یا حسین

مردِ غمگین

وقتی نفس از سینه بالاتر نیاید
جز هِق هِق از این مردِ غمگین بر نیاید

خیلی برایِ آبرویم بد شد اینجا
آنقدر بد دیدم که در باور نیاید

دکمه بازگشت به بالا