شعر نهم محرم

با رفتنت …

رفتی و با رفتنت چه بر سر من رفت

هر چه توان داشتم ز پیکر من رفت

پشت و پناه یکی دو روزه ی من نه

یک جبل الرحمه از برابر من رفت

افتادی از بلندی

افتادی از بلندی و آقا سرت شکست

ته مانده های زخمی بال وپرت شکست

وقتی عمود آمد وشقّ القمر که شد

تیر کمان میان دو چشم ترت شکست

می خورد زمین

با خنده پای اهل جفا می خورد زمین

ساقی میان علقمه تا می خورد زمین

کارش تمام می شود آن کس که عاقبت

سرلشگرش کنار لوا می خورد زمین

بیخیال مشک

ای تیر تو راقسم به جان کمانت بیخیال مشک

ای تیر حرفت چیه با من بزن بیخیال مشک

ای تیر کاری به کار مشک من نداشته باش

بگذار برسد آب به اصغر من بیخیال مشک

ولی به خاطر طفل رباب برگردی

قرارشد بروی با شتاب برگردی

قرار بود که با مشک آب برگردی

شبیه رود به صحرا زدی عمو جانم

نبینم اینکه شبیه سراب برگردی

زلف خوش بوی تو

زلف خوش بوی تو بر هم چقَدَر پیچیده

چشم و ابروی تو بر هم به نظر پیچیده

“بر سرت شانه زدی یا که عمودت زده اند”

سر تو پهن شده شانه به سر پیچیده

ماه قبیله

درخیمه صدای آب آب افتاد

در سینه زینب اضطراب افتاد

یک دست میان راه آب افتاد

یک دست به عشق آفتاب افتاد

حرف دل آب

حرف دل آب را کجا می زد مشک

سرتا سر کربلا صدا می زد مشک

تیری آمد به قلب عباس (ع) نشست

چون طفل رباب دست و پا می زد مشک

سعید حدادیان

 

نشد که آب بیاری حرم

چه شد که این همه تیر سوی پیکرت آمد

چه شد که مادر من جای مادرت آمد

نشد که آب بیاری حرم فدای سرت

ولی بگو چه بلایی سر سرت آمد

خشکی لب ها

گر جگر خشک شود, خشکی لب ها حتمی ست

رفتن ناله ی لب تشنه به بالا حتمی ست

آب اگر یافت نشد, مرگ ربابِ بی شیر

بر سر درسِ جگر سوز الفبا, حتمی ست

سقای حرم

آقا یواش بال و پرت تیر میخورد

اینجا تمام دور و برت تیر میخورد

بی دست میروی و زمین میخوری و آه

یعنی حرم ببین سپرت تیر میخورد

در پای فرات و تشنگی

هر وقت دلش هوای دریا میکرد

با پرچم یا حسین نجوا میکرد

هرجا گره ای به ریسمانش میدید

 با گریه توسلی به زهرا میکرد

دکمه بازگشت به بالا