شعر هیئت

خیرالنِسا

صدایِ ناله هایِ دَر می آید کیست مولا جان ؟
نمی دانم ولی انگار محتاج است زهرا جان

برایِ نان فقیران اینچنین در را نمی کوبند
مگر آنها که می خواهند بِستانند از ما جان

راه عشق

نخواست غیر علی هیچ تکیه گاه دگر
اگر نرفت به جز راه عشق راه دگر

برای کشتن او یک بهانه کافی بود
نیافتند به جز عاشقی گناه دگر

پهلو شکسته

این شمع وقتی رفته سوسو رو به قبله
خورشید می تابد ازاین سو رو به قبله

وقت نمازِ فاطمه مانده ست عقلم
قبله به او رو کرده یا او رو به قبله؟

با دست عشق روی گِل شیعه کار شد
شیعه به مهر فاطمه سرمایه دار شد
بر استان فاطمه هر کس که سر سپرد
حق بر دلش نوشت که والا تبار شد

دار و ندار من

درد دل کن با علی برام بگو
فاطمه درد تو درد حیدره
چرا این روزا همش تب میکنی
رنگ و روت پشت سر هم میپره

آتش اینبار گلستان نشد

گیرم آتش به جفا, در که نباید می سوخت
آشیان سوخت , کبوتر که نباید می سوخت

آتش اینبار گلستان نشد انگار ولی
باغ و بستان پبمبر که نباید می سوخت

دلم گرفته

هزار شعله ی خون بر روی جگر دارم
دلم گرفته و خوب است چشم تر دارم

بده نشانی من را به حضرت موسی
گناه, از همه ی خلق بیشتر دارم

سکوت گلوگیر

تلخ است روزگار پیمبر نداشتن
تلخ است خانه داشتن و در نداشتن

“باران بهانه است”, محال است از غمت-
بغض گلوی عرش ترک برنداشتن!

ام ابیها

ای شب قدر! کسی قدر تو را فهمیده ست؟
تا به امروز کسی مرتبه ات را دیده ست؟

خلق از معرفت شان تو عاجز ماندند
بی جهت نیست خدا فاطمه ات نامیده ست

سلطانِ رأفت

از دستهای تو گرفتم حاصلم را
از آستانِ قدس تو آب و گِلم را

سلطانِ رأفت هستی و گفتی از این صحن
بیرون نخواهم کرد هرگز سائلم را

خانه‌یِ اربابِ کَرَم

دستِ ما گیر که در ورطه یِ غم می‌اُفتیم
یادِ ما باش که ما یادِ تو کم می‌اُفتیم

باید اینجا بنشینیم که ما را بخرند
گریه کن گریه وگرنه زِ قلم می‌اُفتیم

کوثر عشق

حیدر به غیر تو که دلداری ندارد
غمدیده هست و یار وغمخواری ندارد

ای کشتی عمر علی پهلو گرفتی
بی روی تو ماه شب تاری ندارد

دکمه بازگشت به بالا