شعر هیئت

معجرم را بردند

 

معجرم را بردند
رفتی و چادرِ بر روی سرم را بردند

مثل گودالی که
آمدند و همه چیز پدرم را بردند

دم‌ عیسی مسیح

عاشقانت اگرچه غم دارند
پا به پایش سرور هم دارند

زیر قبه است هرکجا روضه ست
خانه ها حرمت حرم‌ دارند

لبریزِ ازعشق تو

از ما مگیر هرگز تمنای دعا را
ما را نبردی؛ پس بیاور کربلا را
از دست دارم میدهم اشک و بکا را
از دامنت خالی نکن دست گدا را

دو قطره اشک که قابل ندارد

 

همینکه با تو زمان حساب خواهد شد
حساب دفتری ام صد کتاب خواهد شد

بدون عشق اگر خانه ای بنا سازم
به یک نسیم یقینأ خراب خواهد شد

توسنگ خوردی

چنان به جای تو در هر کجا سخن گویم
که خلق جز تو نبیند تجلی از سویم

به جنگ آمده ام با کلام چون تیغم
حمایلم شده این ریسمانِ بازویم

گیسوی پریشانش

روی نی گیسوی پریشانش
آسمان را به گریه می انداخت
گریه های سه ساله دختر او
کاروان را به گریه می انداخت

رنگِ روضه

پَر در می آورم
هرجا که نامِ نامی دلبر می آورم
تااوجِ آسمان
پَر می زنم پیاله نَه کوثر می آورم

لالائی علی

حرمله الهی که خیر نبینی
هنوزم نخشکیده اشک رباب
با دلش چه کرده این غم که دیگه
نمیشه پیشش بیاری اسم آب

سری که بر سر نیزه نشسته

جهان برای سری روی نیزه لَک میزد
و صبر آدمیان را خدا محک میزد

سری که بر سر نیزه نشسته بود اما
عروج حنجر آن پله تا فلک میزد

توی کاسه آب می دید

توی کاسه آب می دید گریه می کرد
بچه ای رو خواب می دید گریه می کرد
یه نگاه به دور دستاش مینداخت
هر موقع طناب می دید گریه می کرد

قلب من شد مبتــلایت یا حسین
عاشق صحن و سرایت یا حسین

از خدا خواهم که روزی من شوم
زائـــر کــرب و بــلایـــت یا حسین

تربتِ ارباب

باران که می گـیرد پریـشانیم انگار
با گریه داریم از تو می خوانیم انگار

یک سال نَه… صد سال نَه‌… ما پشتْ در پشت
از جـیره خوارانِ همین خـوانیم انگار

دکمه بازگشت به بالا